مقدمات یک تدقیق در نظریه «نفسِ جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» و بستر فکری آن، ما را متوجهِ کینونتی از نفس میکند که به واسطه سبب، قبل از ابدان و با حفظ هویت و تکثر معلولی، تحقق دارد و در عین اشتمال بر مراتب پایینتر، طوری از اطوار حقیقت نفس است. لحاظ این کینونت، در فهم نظریه، نقشی بهسزا دارد، چه اینکه فهمی نو از «حدوث» ...
بیشتر
مقدمات یک تدقیق در نظریه «نفسِ جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» و بستر فکری آن، ما را متوجهِ کینونتی از نفس میکند که به واسطه سبب، قبل از ابدان و با حفظ هویت و تکثر معلولی، تحقق دارد و در عین اشتمال بر مراتب پایینتر، طوری از اطوار حقیقت نفس است. لحاظ این کینونت، در فهم نظریه، نقشی بهسزا دارد، چه اینکه فهمی نو از «حدوث» به ما ارائه میدهد. این کینونت، اطلاق و وحدت نسبی دارد. بنابراین سلسلهای از این کینونتها قابل فرض است تا آنجا که به تقرر حقیقی و علوی نفس برسیم که واحد و مطلق محض و لابشرط از هر قید، ازجمله تقدم و تأخر، جسمانیت و تجرد، حدوث و قدم و... است. نفوس با همه اطوار و شئون خود ـ همچون جسمانیت و روحانیت و تقدم و تأخر و... ـ ظهور این واحد مطلق هستند؛ پس «جسمانیة الحدوث» بودن نفس عبارت است از تبیین چگونگی ظهور نفس عِلوی در نشئه تعینات. حرکت از جسمانیت به روحانیت، ظهور سعه و اطلاق نفس عِلوی است. منِ علوی و وحدت ادراکات آن در نفوس، مبنایی اساسی برای بسیاری از مباحث نظری ـ همچون «معرفت نفس و رب» و «فطرت» ـ و مباحث ناظر به عمل ـ همچون ادراکات اعتباری، باید و هست، رابطه دین و اخلاق، تعارضات خودگروی و... ـ است.