پژوهش حاضر میکوشد نشان دهد اندیشة دکارت، لایبنیتس و ملاصدرا تا چه میزانی با رویکردها و نظریههای رایج و مسلط در علوم شناختی شباهت و قرابت دارد. نتایج بررسی نشان داد که اگر چه فلسفة ذهن دکارت، ملاصدرا و لایبنیتس یک نگاه عمیق فلسفی و متافیزیکی است، اما همین نگاه عمیق، آغازی در جهت توسعة تبیین علمی از ذهن بوده که آثار و نشانههای ...
بیشتر
پژوهش حاضر میکوشد نشان دهد اندیشة دکارت، لایبنیتس و ملاصدرا تا چه میزانی با رویکردها و نظریههای رایج و مسلط در علوم شناختی شباهت و قرابت دارد. نتایج بررسی نشان داد که اگر چه فلسفة ذهن دکارت، ملاصدرا و لایبنیتس یک نگاه عمیق فلسفی و متافیزیکی است، اما همین نگاه عمیق، آغازی در جهت توسعة تبیین علمی از ذهن بوده که آثار و نشانههای آن را در جای جای نظریههای مطرح در علوم شناختی، بهویژه در قالب رویکرد پیوندگرایی مشاهده میکنیم. تفاوتی که بین فیلسوفان و دانشمندان این علوم وجود دارد در روش رسیدن به ایدة مدلسازی ذهنی است؛ این مدلسازی ذهنی در فلاسفه فرایندی قیاسیـاستدلالی را طی میکند در حالیکه در پژوهشهای علمی فرایند استقراییـآزمایشی غلبه دارد. همچنین، تبیین مونادگرایانة لایبنیتس از عالم و نیز نظریة تشکیک وجود ملاصدرا، با ساختار هرمی معرفت در علوم شناختی مدرن یا پیوندگرایی شباهت انکارناپذیری دارد.