محدودیت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود از دیدگاه ملاصدرا

نوع مقاله : علمی- پژوهشی

نویسندگان

1 عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد شیراز، گروه فلسفه و کلام، شیراز، ایران

2 استاد دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات تهران، گروه فلسفة اسلامی، تهران، ایران

چکیده

ملاصدرا، واقع‌گرایانه بر محدودیت معرفت بشری تأکید کرده و به طور دائم و با تعابیر گوناگون، مخاطبان خود را به پذیرش این حقیقت توجّه ‌داده است. یکی از مهم‌ترین محدودیت‌هایی که ملاصدرا برای معرفت در نظر گرفته، محدودیت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود است. این محدودیت، بر اساس مبانی هستی ‌شناختی و معرفت شناختی صدرا شکل گرفته و به طور کامل بر نظریات اصلی او مبتنی است. از جملة این اصول، اصل تشکیک در وجود است. یکی از فروعات و لوازم این اصل این است که وجود، مراتب پایینی و بالایی دارد. در بالا، خدا، عقول مجرّد و موجودات مفارق قرار دارند؛ و در پایین، مادّه، جسم، حرکت، زمان، قوّه و ... قرار دارند. صدرا، مطابق با تعریف وجودی‌ای که از معرفت ارائه داده، شناخت موجودات واقع در این دو طرف را ناممکن خوانده است. البته ملاصدرا در بحث محدودیت معرفتِ مراتب بالا، بیشتر بر محدودیت ادراک خدا متمرکز شده و در بحث محدودیت معرفتِ طرف پایین، به محدودیت ادراک مادّه توجّه بیشتری نشان داده است. او، استدلال‌ها و مباحث مفصّلی را برای توجیه و اثبات محدودیّت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود ارائه کرده؛ و این محدودیت‌ها را بر اساس مبانی معرفتی خود توضیح داده است.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

The Limitation in Knowing High and Low Ranks of Existence from Mulla Sadra's Point of View

نویسندگان [English]

  • Mohammad Ali Akhgar 1
  • Sayyed Sadr Al-din Tahery 2
چکیده [English]

Mulla Sadra emphasizes in limitation of human knowledge realistically and constantly and in different phrases calls his readers attention to accepting this fact. One of the most important limitations that Mulla Sadra believes for human knowledge is limitation in knowing high and low ranks of existence. This limitation is formed in the basis of Sadra ontological and epistemological foundations and is based completely on his main doctrines. One of these doctrines is existential gradation. That existence has high and low ranks is one of the branches and requisites of this doctrine. God, immaterial intellects and abstract existence is in the high ranks and material, physique, motion, time, potency and so on is in the low ranks. Sadra according to his existential definition of knowledge considers the knowing of these as impossible. Of course, Mulla Sadra concentrates greatly in limitation in knowing God when he discusses about the limitation of high ranks, and in discussion about the limitation of low ranks, he pays attention to material greatly. He presents vast arguments and discussions for justifying and proving the limitation in knowing high and low ranks of existence and explains these in the basis of his epistemic foundations.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Knowledge of Grades of Existence
  • Human's Knowledge
  • Epistemology
  • Ontology
  • Mulla Sadra

مقدّمه

تعیین محدودیت‌ها و مرز‌های معرفت بشری، یکی از مهم‌ترین وظایف فیلسوفانه‌ای است که اندیشمندان در طول تاریخ پی‌گیری کرده‌اند. در مقابل این تلاش فیلسوفانه، جزم‌انگاران قرار داشته‌اند؛ افرادی که معتقد به مطلق بودنِ معرفت بشر و امکان شناخت تمام اشیاء و تمام ساحت‌های آن‌ها بوده‌اند (دادبه، 1385: 12). بیشتر فیلسوفان در برابر جزم‌انگاری موضع­گیری کرده و به تعیین مرز‌ها و محدودیت‌های گوناگون معرفت بشری اقدام کرده‌اند. نتیجة این تلاش و رویکرد فیلسوفانه، طرح مسئله‌ای تحت عنوان «حدود معرفت» به عنوان یکی از مسائل اصلی نظریة معرفت و معرفت‌شناسی است. این مسئلة فلسفی، امروزه توسط بسیاری از معرفت‌شناسان غربی از قبیل چیزم (Chisolm, 1996: 3)، آودی (Audi, 1998: 211)، وزلی (Woozly, 1949: 11)، کلین (Klein, 1998, Vol.3: 362)، و موزر (Moser, 2002: 3)، و بسیاری از اندیشمندان مسلمان صاحب نظر در نظریة معرفت از قبیل مطهری (مطهری، 1382، ج6: 154)، صدر (صدر، 1358: 7)، مصباح یزدی (مصباح یزدی، 1372، ج1: 161)، سبحانی (سبحانی، 1382: 5) و خسروپناه (خسروپناه، 1388: 68)، به عنوان یکی از مسائل اصلی پیرامون معرفت بشری مورد توجّه قرار گرفته است. این توجّه تا بدان­جاست که: «شاید نتوان در معرفت‌شناسی، به بحثی مهم‌تر، جدّی‌تر و جنجالی‌تر از تعیین قلمرو معرفت اشاره کرد» (شمس، 1384: 193).

فیلسوفان مسلمان، ضمن آن­که به طور مسلّم شک‌انگار مطلق نبوده‌اند، بدون تردید در نقطة مقابل جزم ‌انگاری مطلق قرار داشته‌ و محدودیّت معرفت بشری را پذیرفته‌اند. آن‌ها به طور مکرّر بر محدود بودن معرفت بشری تأکید کرده و محدودیت‌های گوناگونی برای معرفت بشری ذکر کرده‌اند. ملاصدرا، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان مسلمان و پدیدآورندة یکی از مکاتب سه‌گانة فلسفة اسلامی، از این قاعده مستثنا نیست. او، به طور دائم و به تعابیر گوناگون، بر محدود بودن معرفت بشری تأکید کرده[1] و غایت و نهایت عرفان و شناخت را اعتراف به عجز، تقصیر و محدودیّت علم انسان دانسته است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 248). صدرالمتألهین با پذیرش محدود بودن معرفت بشری، مرزها و محدودیت‌های گوناگونی را از قبیل محدودیّت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود، محدودیّت در شناخت وجود (صدرالدین شیرازی، 1376: 25؛ همو، 1375: 458)، محدودیّت در شناخت ذات اشیاء (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 248) و ... برای معرفت بشری در نظر گرفته است. در این میان، محدودیت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود ـ یا به تعبیر خود صدرالمتألهین، دو حاشیة وجود (صدرالدین شیرازی، 1428، ج7: 228) ـ با توجّه به این­که مبنای طرح برخی از محدودیت‌های معرفتی دیگر در فلسفة ملاصدرا است، از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ و شناخت آن، موجب فهم هر چه بهتر دیدگاه‌های هستی ‌شناختی و معرفتی صدرا خواهد شد. در این مقاله، به بررسی و تحلیل این محدودیت معرفتی بر اساس اصول اساسی فلسفة ملاصدرا خواهیم پرداخت و با تبیین آن، به واقع‌ گرایی و پذیرش محدودیّت معرفت بشری از سوی ملاصدرا صحّه خواهیم گذاشت.

برای دست‌یابی به این هدف، ابتدا با روش توصیفی و تحلیلی، به واکاوی عبارات ملاصدرا در طرح محدودیّت برای شناخت مراتب پایینی و بالایی وجود، مبانی هستی ‌شناختی‌ و معرفت ‌شناختی ملاصدرا برای طرح این محدودیت، و استدلال‌های او برای اثبات این محدودیّت معرفتی پرداخته، و سپس عبارات خاص ملاصدرا دربارة محدودیت در شناخت مراتب بالای وجود را بررسی کرده، و در نهایت به بررسی و تحلیل سخنان اختصاصی ملاصدرا در باب محدودیت بشر در شناخت مراتب پایین وجود می‌پردازیم.

لازم به ذکر است که محدودیت معرفتی بشر در شناخت دو طرف وجود، هر چند گاه به طور مختصر در ذیل مباحث شارحان فلسفة ملاصدرا مورد بحث بوده؛ اما به هیچ وجه، حقّ این بحث هم‌چون بسیاری از دیدگاه‌های معرفتی ملاصدرا بجا آورده نشده و بحث در باب این مسئلة مهم، به صورت مختصر برگزار شده است.[2] این مقاله کوشش خواهد کرد بحث جامع و کاملی را در این باره ارائه داده و اهمیت آن را در شناخت دیدگاه‌های فلسفی ملاصدرا آشکار سازد.

1ـ تعیین مصادیق مراتب بالا و پایین وجود

یکی از مسائلی که پیش از ورود به بحث باید مشخص گردد این است که ملاصدرا، به هنگام بحث دربارة محدودیت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود، چه موجوداتی را جزء مراتب بالا و چه موجوداتی را جزء مراتب پایین وجود به شمار آورده است. به بیان دقیق‌تر، در بحث محدودیّت ادراک مراتب تشکیکی وجود، تا کجای این سلسله جزء مراتب بالا و تا کجای این سلسله جزء مراتب پایین محسوب گردیده و حکم محدودیت ادراک به آن تعلق می‌گیرد. بی‌شکّ بالاترین مرتبة وجود در سلسلة تشکیکی وجود، خداست و پایین‌ترین مرتبه نیز هیولی است؛ اما ملاصدرا در بحث محدودیت شناختی دو سوی وجود، به محدودیّت در شناخت خدا و هیولی اکتفا نکرده، بلکه امور نزدیک به این دو طرف وجود را نیز در حکم محدودیّت ادراک وارد کرده است (صدر‌الدین شیرازی، 1428، ج1: 367). در مورد محدودیت در شناخت مراتب بالا، او به صراحت، عقول مجرّد و مفارق را علاوه بر خدا جزء مراتب بالا دانسته؛ اما در باب محدودیت در شناخت مراتب پایین وجود، چنین وضوحی دیده نمی­شود. در مورد حرکت، زمان، قوه و نامتناهی، او به صراحت آن‌ها را در حکم محدودیت ادراک، به هیولی ملحق کرده و آن‌ها را به عنوان مراتب دانی وجود، جزء محدودیت‌های معرفت بشری معرفی کرده است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 368؛ همان، ج3: 290)؛ اما در مورد اجسام، او به این صراحت سخن نگفته و عبارات او در باب محدودیت در شناخت اجسام دچار ابهام و پیچیدگی است؛ حداقل در برخی از عبارات، او درک اجسام مادی را به صورت لذاته غیر ممکن دانسته و در بحث محدودیت در ادراک مراتب پایین وجود، آن را نیز به سایر امور واقع در این حاشیة وجود ملحق کرده است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 368؛ همان، ج6: 251؛ همان، ج7: 209). در ادامه، به تفصیل دربارة محدودیّت ادراکی این امور سخن خواهیم گفت.

2ـ محدودیّت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود

طرح محدودیت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود، در فضای تعالیم اصلی فلسفة ملاصدرا از قبیل اصالت و تشکیک وجود شکل می‌گیرد. همان ‌طور که می‌دانیم، ملاصدرا وجود را اصیل دانسته و واقعیت اشیاء را هستی آن‌ها می‌داند. او نگرشی تشکیکی به وجود داشته و موجودات عالم هستی را در سلسله مراتبی تشکیکی تصوّر می‌کند. این نگاه تشکیکی به وجود و هستی، چنان‌که برخی شارحان ملاصدرا آن را به عنوان یکی از فروع اصلی تشکیک وجود مطرح کرده‌اند، مستلزم این است که وجود، دو طرف بالا و پایین داشته باشد (طباطبایی، 1379، ج1: 87-88). مطابق این تحلیل، سلسلة تشکیکی وجود، از پایین‌ترین مراتب وجود که در نهایت خست و ضعف هستند شروع شده و به بالاترین مراتب وجود که در نهایت حضور، قوّت و وجود هستند ختم می‌گردد؛ و لذا سلسلة تشکیکی وجود، دو طرف بالایی و پایینی دارد. از دیدگاه ملاصدرا، این دو طرف وجود، مطابق آنچه در ادامه می‌آید، خارج از قلمروی ادراکی بشر بوده و جزء محدودیت‌های اصلی معرفت بشری است.

لازم به ذکر است که فیلسوفان قبل از ملاصدرا نیز گاه مراتب بالا و پایین وجود را جزء محدودیت‌های ادراکی بشر معرفی کرده‌اند. اما واقعیت این است که بحث آن‌ها در این باب، بسیار مختصر برگزار شده و این فیلسوفان، پیوند این محدودیت را با مبانی فلسفی خود به طور جدی مورد توجّه قرار نداده‌اند. به طور نمونه، ابن‌سینا در «الهیات شفاء» و «مبدأ و معاد»، تحت عنوان محدودیت در شناخت امور ضعیف ‌الوجود و قویّ ‌الوجود، به این محدودیّت ادراکی اشاره کرده است (ابن‌سینا، 1379: 57؛ ابن‌سینا، 1383: 97-98)؛ هر چند این اشاره، مختصر و کوتاه، و فاقد تحلیل مفصل و جامع است.

2ـ1ـ ارائه ملاکی کلّی برای محدودیّت در ادراک

یکی از نکات مهمی که ملاصدرا برای توجیه این محدودیت معرفتی ذکر کرده و بحث خود را در باب محدودیت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود، بر آن استوار ساخته، ارائه ملاکی کلّی برای توضیح محدودیّت ادراک انسان است. به طور کلّی، صدرا درک نشدن شیء را از دو جهت دانسته است:

1) از جهت مدرِک: گاه ضعف ادراک ناشی از ضعف قوّة درک کننده است؛ مثل محدودیّت ادراک نفس در این عالم، که ناشی از همراهی نفس با ماده و تدبیر آن است.

2) از جهت مدرَک: گاه محدودیت ادراکی ناشی از مدرَک است. محدودیت ناشی از مدرَک، خود به دو صورت رخ می­دهد:

الف) یا ناشی از نقص، قصور و خفای معلوم است؛ مثل هیولی. در اینجا، ملاصدرا پای اتحاد عاقل و معقول را به وسط کشانده و می‌گوید: این امور، به دلیل ضعف وجودی، به حسب حقیقت با جوهر عاقل متّحد نشده و ادراک نمی­شوند.

ب) یا ناشی از کمال و شدّت ظهور معلوم است؛ مثل واجب تعالی و عقول فعّال. این امور، به دلیل غایت قوّت خود و ضعف نفس، از محدودة ادراکی انسان خارج هستند. در حقیقت، شدت ظهور و استیلای این امور، نفس را در ادراک کنه آن‌ها مقهور می‌سازد (صدر‌الدین شیرازی، 1428، ج1: 283).

ملاصدرا، این ملاک را برای توضیح بسیاری از محدودیت‌های معرفتی به کار برده و در اینجا نیز محدودیت شناخت مراتب بالا و پایین وجود را بر اساس آن تبیین کرده است.

2ـ2ـ تقسیم معلومات انسان

صدرالمتألهین با توجه به ملاکی که ارائه داده، در سلسلة تشکیکی وجود، فقط موجوداتی را که در میان این دو طرف بالا و پایین قرار دارند، قابل شناخت دانسته است. او معلومات انسان را به سه دسته تقسیم کرده است:

1. معلوماتی که وجود متعلَّق آن‌ها در نهایت قوّت و شدّت است؛ مثل واجب ‌الوجود، عقول مفارق و جواهر روحانی.

2. معلوماتی که وجود متعلَّق آن‌ها در نهایت ضعف بوده و شبیه به عدم است؛ مثل هیولی، زمان و حرکت.

3. معلوماتی که وجود متعلَّق آن‌ها بین دو طرفِ سلسلة وجود قرار دارد؛ مثل اندازه‌ها، اشکال، طعم‌ها، رنگ‌ها و جسم خیالی حاضر برای نفس (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 368).

او، قلمرو شناخت انسان را فقط در محدودة دستة سوم دانسته و دستة اول و دوم را از قلمرو ادراکی انسان خارج دانسته است. بدین ‌ترتیب اموری از قبیل هیولی، حرکت، زمان و ... که به لحاظ وجودی ضعیف بوده و شبیه به عدم هستند، از قلمرو ادراک و شناخت انسان خارج­اند. هم‌چنین انسان از درک مراتب بالای وجود، از قبیل واجب ‌الوجود و عقول مجرّد که وجود و ظهوری قویّ دارند ناتوان است:

«و از این بیان مبیّن گردید که اشیایی که عقول ما در ادراک آن‌ها ضعیف است، بر دو قسم است: قسمی به اعتبار آن‌که وجودش فی نفسه ضعیف و جوهرش خسیس است، مثل هیولی؛ و قسمی دیگر که در غایت کمال و تمامیت است، مثل باری عزّ سلطانه. و این دو قسم از یکدیگر به حسب ذات در نهایت دوری‌اند ... و هر چه تالی هر یک باشد، در ظهور و خفا تابع آن خواهد بود» (صدر‌الدین شیرازی، 1362.ب: 48).

2ـ3ـ استدلال ملاصدرا در اثبات این محدودیّت

استدلال او برای طرح این محدودیت، بنا بر اصل مساوقت و تناظر ظهور و وجود شکل می‌گیرد. در فلسفة ملاصدرا، ظهور ـ که ملاک ادراک شیء برای انسان است ـ مساوق و متناظر با وجود است. این تساوق، ما را به یک نکتة مهم معرفت ‌شناختی یعنی محدودیت در درک موجودات ضعیف و قویّ خواهد رساند. امور ضعیف، از آن جهت که شبیه عدم هستند، از ظهور بسیار کمی برخوردار بوده و لذا از قلمرو ادراکی انسان خارج هستند. در حقیقت، این امور به دلیل این‌که در نهایت خفا، تاریکی، بطلان و فساد هستند، از حوزة ادراکی بشر خارج می­شوند. اما طرف دیگر وجود یعنی مراتب بالای وجود نیز از محدودة ادراکی انسان خارج است. ناتوانی انسان از درک این امور به دلیل خفا و تاریکی آن‌ها نیست؛ بلکه شدت وجود، ظهور، تحصّل و حقیقت آن‌ها تا بدان‌جاست که انسان را از درک آن‌ها عاجز می‌سازد. در حقیقت، همراهی نفس با ماده موجب ضعف آن شده و او را از درک اموری که دارای وجود قوی هستند ناتوان می‌سازد؛ زیرا شدّت نور این امور، بر قوای ادراکی نفس غلبه کرده و آن را از ادراک این امور ناتوان می‌سازد (صدر‌الدین شیرازی، 1428، ج3: 290).

2ـ4ـ نزدیکی به واجب بالذات و ممتنع بالذات: عامل محدودیت در شناخت

یکی از توجیهاتی که ملاصدرا برای اثبات محدودیت ادراک مراتب ضعیف و قوی وجود مطرح کرده، نزدیکی آن‌ها به ممتنع‌ بالذات و واجب بالذات است. اساساً امور ضعیف وجودی، از آن جهت که به عدم و ممتنع ‌بالذات نزدیک هستند، از قلمرو ادراک بشر خارج هستند. در حقیقت، با توجه به این­که در فلسفة صدرا، علم مساوق وجود است و بر اساس آن تعریف می‌شود[3] (صدرالدین شیرازی، 1428، ج3: 232)، ممتنع‌ بالذات که در نهایت دوری از وجود و حضور است، در نهایت خفاست (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 237) و هر آنچه به آن نزدیک است، محکوم به حکم آن در خفا، تاریکی و عدم ادراک است: «و هر چیزی که به ممتنع نزدیک باشد، در حکم محدودیت ادراک به آن نزدیک است؛ مثل هیولای اولی، حرکت، و آن چیزهایی که شبیه آن دو است» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 367).

در مراتب بالای وجود نیز نزدیکی به واجب موجب محدودیت در ادراک است. در مورد واجب، بر خلاف مراتب پایین وجود، شدّت ظهور و فیضان و ضعف قوّة ادراکی ما موجب عدم ادراک است. همان ‌طور که در مورد مراتب پایین وجود و ممتنع بالذات صدق می‌کرد، به همین ترتیب هر چه به واجب نزدیک است، به دلیل شدّت ظهور و فیضان از قلمرو ادراکی بشر خارج است: «و هر چیزی که به اوّل تعالی نزدیک است، در حکم محدودیت ادراک نیز به آن نزدیک است» (صدر‌الدین شیرازی، 1428، ج1: 367). در نتیجه، موجودات واقع در دو سوی بالا و پایینِ سلسله مراتب وجود، از قلمرو ادراکی بشر خارج هستند.

آنچه گذشت، بیان مجموعة عبارات ملاصدرا در تشریح محدودیّت شناخت هر دو طرف سلسلة تشکیکی وجود است. صدرالمتألهین، علاوه بر این عبارات، به طور خاصّ نیز به محدودیت در شناخت هر یک از این دو مرتبه پرداخته است. ابتدا به بررسی عبارات خاصّ صدرا دربارة محدودیت شناخت مراتب بالای وجود می‌پردازیم و سپس عبارات خاصّ او را در باب محدودیت شناخت مراتب پایین وجود مورد تحقیق قرار می‌دهیم.

3ـ محدودیت در شناخت مراتب بالای وجود

ملاصدرا، به طور خاصّ به بحث دربارة محدودیت شناخت مراتب بالای وجود پرداخته است؛ البته بحث او در باب این موضوع، بیشتر بر بحث محدودیّت شناخت خدا متمرکز است و به اقتضای این رویکرد، در اینجا نیز به محدودیّت انسان در شناخت خدا توجّه ویژه­ای نشان خواهیم داد.

3ـ1ـ محدودیّت در شناخت خدا

بالاترین و قوی‌ترین وجود در سلسلة تشکیکی وجود، حضرت حقّ است. یکی از مهم‌ترین محدودیت‌هایی که ملاصدرا برای معرفت بشری قائل است و پیوسته بر آن تأکید می‌کند، ناظر بر این مرتبه از وجود است. صدرا، به تقریب در تمام آثار خود از قبیل مجلدات گوناگون «اسفار» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 90 و 368؛ همان، ج2: 298؛ همان، ج6: 79)، «مبدأ و معاد» (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 48)، «تفسیر سورة توحید» (صدرالدین شیرازی، 1375: 415)، «الواردات القلبیه» (صدرالدین شیرازی، 1358: 56)، «المشاعر» (صدرالدین شیرازی، 1376: 40)، «تفسیر سورة نور» (صدرالدین شیرازی، 1362.الف: 191)، «تفسیر سورة اعلی» (صدرالدین شیرازی، 1363.الف: 187) و ...، به محدودیّت انسان در ادراک خدا اشاره کرده است. او، به نقل از ابن‌عربی، به مثال آینه استناد کرده و گفته است: وقتی انسان در مورد حقیقت آینه و صورت موجود در آن که در این عالم است، دچار عجز در ادراک و حیرت می‌شود، به طور مسلّم در باب خالق خود، ناتوان‌تر و دچار حیرت و جهل بیشتر است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 204-205). صدرا در ذیل عناوین گوناگون، به محدودیت انسان در ادراک خدا اشاره کرده است. در اینجا، به موارد اصلی طرح محدودیّت در ادراک خداوند، به عنوان بالاترین مرتبة وجود، از دیدگاه ملاصدرا می‌پردازیم.

3-2- دلایل ملاصدرا در اثبات این محدودیّت

جامع‌ترین بحث ملاصدرا در باب محدودیّت انسان در شناخت حقّ‌ تعالی، در کتاب «مبدأ و معاد» آمده است (صدر‌الدین شیرازی، 1362.ب: 43-50). در این کتاب، او مجموعه‌ای از استدلال‌ها را برای محدودیّت انسان در ادراک خدا گرد آورده است؛ تقریباً تمام استدلال‌های گوناگونی که ملاصدرا در کتب مختلف خود آورده، در اینجا جمع شده­اند. این استدلال‌ها به شرح زیر است:

1) استدلال مبتنی بر وجود محض بودن واجب و محدودیّت ادراک حصولی آن:

فرق واجب و ماهیات ممکن در آن است که عقل می‌تواند به کنه این ماهیت دست یابد، اما دست‌یابی به کنه ذات حقّ امکان‌پذیر نیست؛ زیرا واجب وجود محض بدون ماهیت است، و لذا تعدّد انحاء وجود ندارد. چنین حقیقتی عین خارجیّت بوده و به ادراک حصولی درنمی‌آید (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 43). در منظر ملاصدرا، ادراک حصولی مخصوص امری است که دارای تعدّد انحاء وجود است؛ یعنی امری که بتواند هم به وجود خارجی و هم به وجود ذهنی موجود گردد. چنین چیزی فقط در مورد ماهیات قابل طرح است و لذا واجب که فاقد ماهیت است، به ادراک حصولی درنمی‌آید (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 130). به بیان دیگر: «اگر واجب به کنه تعقّل گردد، لازم می‌آید که موجود خارجی از آن حیثیت که موجود خارجی است، موجود ذهنی باشد، و این باطل است؛ پس به کنه متصوّر نخواهد شد» (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 44).[4]

2) استدلال مبتنی بر ناتوانی قوای ادراکی در درک خدا:

تمام قوای ادراکی ـ چه عقلی، چه خیالی و چه حسی ـ در مقام درک خدا در یک رتبه بوده و از درک خدا عاجزند. این از آن روست که احساس، به چیزی تعلّق می‌گیرد که در عالم خلق است؛ و تعقل نیز به آنچه در عالم امر است تعلّق می‌گیرد، خداوند فوق هر دو عالم است؛ پس حسّ و عقل از آن محجوب هستند. او در ادامه گفته است که عقل، مفهوم وجود را تصوّر می‌کند و از روی برهان حکم می‌کند که آن، مبدئی دارد که اگر در عقل مرتسم گردد، این مفهوم می‌تواند به صورت لذاته از آن منتزع گردد؛ لیکن ارتسام این حقیقت در عقل ممتنع است: «پس در ماهیات، ابتدا منتزعٌ منه را تصوّر می‌کند، بعد از آن معانی مصدریه را از آن انتزاع می‌کند. و در اینجا، ابتدا مفهوم وجود انتزاعی را تعقل می‌کند و بعد از آن حکم می‌کند که برای آن منتزعٌ منه بالذات هست» (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 44).

3) استدلال نقضی برای اثبات محدودیّت در درک کنه خدا:

اگر کنه واجب تعالی به عقل آید، لازم می‌آید که حقیقتش منقلب گردد؛ زیرا حقیقت وجود صرف که دارای شرط سلب موضوع و شرط سلب سایر اشیاء است، هر گاه به کنه تصوّر شود، موجود در موضوع خواهد بود. چنین چیزی به معنای این است که حقیقت واجب، از آنچه بود منقلب گردد؛ زیرا حقیقت واجب در موضوع نیست. چنین وضعیتی در مورد ماهیات جوهری متفاوت است؛ زیرا جوهریت آن‌ها چنین نیست که باید بالفعل در موضوع باشد، بلکه در موضوع نبودن، از عرضیّات آن‌هاست که در خارج به آن‌ها ملحق می‌گردد (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 44).

4) استدلال مبتنی بر عدم احاطة معلول بر علت:

ملاصدرا، بعد از بیان استدلال‌های ذکر شده گفته است: ممکن است کسی اشکال بگیرد که این دلایل، فقط محدودیّت ادراک حصولی در شناخت خدا را نشان می‌دهد؛ اما در اثبات این معنی در مورد ادراک حضوری ناتوان است. ملاصدرا، برای آن‌که نشان دهد ادراک حضوری نیز در شناخت خدا عاجز است، استدلال زیر را تدارک می‌بیند؛ هر چند که استدلال او، محدودیت ادراک حصولی را نیز نشان می‌دهد. این استدلال مبتنی است بر لزوم وجود علاقة وجودی جهت تحقّق معلوم شدن شیء برای عالِم. مقصود ملاصدرا از علاقة وجودی، علاقه‌ای است که بین علت و معلول شکل گرفته و به موجب آن، معلول وجود می‌یابد. مطابق این استدلال، باید بین عالم و معلوم بالذات، خواه صورت ذهنی باشد و خواه موجود عینی، علاقة وجودی حاصل باشد؛ علاقه‌ای که موجب علم عالم به معلوم خواهد شد. این امر ناشی از این حقیقت است که اگر این علاقه در علم عالم به معلوم ضرورت نداشته باشد، در آن صورت لازم می‌آید که هر که صلاحیت عالمیت دارد، باید عالم به همه چیز باشد؛ در حالی که چنین نیست.

بر این مبنا، علم حضوری به خدا نیز به نحو اکتناهی امکان‌پذیر نیست؛ زیرا علاقة ممکنات نسبت به خداوند ـ که علاقة معلول نسبت به علت است ـ علاقه‌ای است ضعیف که موجب حصول علت برای معلول نمی‌گردد؛ زیرا وجود معلول از این حیث که معلول است، اگر چه بعینه وجود او است برای علتش، لیکن وجود علت از آن حیثیت که علت است، وجود او برای معلولش نیست و مستلزم او نیست. به همین سبب، علاقة علیّت موجب عالمیت می‌شود، بر خلاف علاقة معلولیت که موجب عالمیّت به کنه نمی‌شود. به طور خلاصه، معلول بودن چیزی برای چیز دیگر مستلزم معلوم بودن اکتناهی آن برای دیگری است. چنین فرضی در حقّ واجب منتفی است.

ملاصدرا، به نقل از برخی حکما، علم اکتناهی نسبت به شیء را منحصر به دو حالت کرده و علم ممکنات نسبت به واجب را از آن خارج دانسته است: «علم به کنه حقیقت شیء حاصل نمی‌شود مگر برای خود آن شیء یا علت آن شیء؛ زیرا حصول آن شیء برای خودش و برای علتش مستلزم علم به کنه است، و آنچه غیر از این دو حصول است، حصول به کنه حقیقت نیست» (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 47).

5) استدلال ضمنی برای اثبات ناتوانی در شناخت خدا:

ناتوانی ادراک حقّ ـ چنان­که در ادامه خواهد آمد ـ از سوی خدا نیست، بلکه از سوی ماست؛ زیرا ما به لحاظ همراهی با ماده، دچار ضعف در ادراک و تعقّل هستیم. حال هر چه از ماده دورتر شویم، تعقل ما از آن کامل‌تر خواهد شد و اگر به کلّی از مادّه مفارقت یابیم، معقول ما از آن جناب کامل‌تر از آنچه پیش از آن بوده خواهد بود. اما باز هم نمی‌توانیم او را به نحو کامل درک کنیم؛ زیرا توان ادراک ما متناهی و خداوند نامتناهی است و متناهی را بر نامتناهی احاطه نیست. لذا غایت معرفت او، اعتراف به عجز و قصور است (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 49).

6) استدلال مبتنی بر شدّت ظهور:

این استدلال، یکی از استدلال‌های اصلی ملاصدرا بر اثبات ناتوانی انسان در ادراک خداوند است؛ استدلالی که هم محدودیّت ادراک حصولی و هم محدودیت ادراک حضوری را در این زمینه اثبات می‌کند. این استدلال، ریشه در فلسفة اشراق داشته و توسط سهروردی، بر اساس مبانی فلسفة او ساخته و پرداخته شده است. شیخ اشراق در «الواح عمادی» این استدلال را بدین ترتیب آورده است: «و هم‌چنان ‌که ما در آفتاب نظر کنیم و نور او ما را منع می‌کند از احاطت به جرم او، هم‌چنان ما را نشاید که حق را بدانیم و احاطت به ذات او ما را میسّر نشود» (سهروردی، 1380، ج3: 143). در این استدلال، بی­شکّ ملاصدرا متأثّر از حکمت اشراق است و به همین جهت، در بیان این استدلال، به سخنان شهرزوری ـ شارح بزرگ شیخ اشراق ـ اشاره کرده و سخنان او را با ذکر نام بیان کرده است (صدرالدین شیرازی، 1362.ب: 50).

ملاصدرا، در توضیح این استدلال اشراقی گفته است: از آنجا که واجب به لحاظ فضیلت وجود در بالاترین درجه و در بالاترین مرتبة نور‌افشانی است، لذا باید وجود او نزد ما ظاهر‌ترین اشیاء باشد؛ اما چون می‌بینیم عکس این مطلب برقرار است، می‌فهمیم که کمال مطلق خداوند، به زمینة ضعف نفس و دوری آن از منبع وجود و معدن نور و ظهور، نفس را از شناخت حضرت حقّ ناتوان می‌سازد. این امر، به واسطة سنخ ذات نفس و مقارنت او با ماده بوده و ناشی از حقّ نمی‌باشد (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 91). در حقیقت، نسبت ابزارهای ادراکی انسان به خدا، همانند نسبت چشمان خفّاش به نور خورشید است. به همین جهت، ناتوانی انسان از شناخت خدا، ناشی از خفای حضرت حقّ نیست؛ بلکه ناشی از شدّت ظهور او و قصور و ناتوانی ابزارهای ادراکی انسان است: «واجب‌ الوجود به حسب خودش، آشکارترین و روشن‌ترین موجود است؛ اما به سبب شدّت ظهور و استیلای آن بر قوای ادراکی و اذهان، از عقول و ابصار پنهان است. پس حیثیّت خفای او بعینه حیثیّت ظهور اوست» (صدرالدین شیرازی، 1341: 222).

3ـ3ـ محدودیّت ادراک خدا؛ در پاسخ‌ به شبهة فخر رازی

ملاصدرا، در جلد اول «اسفار» به اثبات این مطلب پرداخته که واجب ‌الوجود، وجود محض و بدون ماهیّت است. او بعد از اثبات این مطلب، اشکالاتی را که افراد مختلف از جمله فخر رازی بر این مسئلة فلسفی وارد کرده‌اند نقل کرده است. فخر رازی، در قالب قیاس اقترانی چنین اشکال گرفته که وجود ضرورتاً معلوم است و حقیقت واجب غیر‌معلوم می‌باشد؛ بنابراین حقیقت واجب غیر از وجود است. برای پاسخ به این شبهه، ملاصدرا به بحث محدودیت انسان در ادراک حقّ اشاره کرده است. او، کبرای قیاس فخر رازی را نقد کرده و گفته است که ادراک حصولی ما از درک خدا ناتوان است؛ اما ادراک حضوری، شناخت حضرت حقّ را تا حدودی برای ما حاصل خواهد کرد؛ هر چند که ادراک حضوری به کنه حضرت حقّ نیز محال است. او، با استناد به عدم تعدّد انحاء وجود برای واجب، ادراک حصولی را ناتوان از ادراک خدا دانسته و جمیع حکماء را در قبول این امر هم‌داستان خوانده است: «اما این‌که حقیقت واجب از طریق علم حصولی صوری برای کسی معلوم نیست، امری است که هیچ یک از حکما و عرفا در آن شکّی نداشته و ما بر آن برهان اقامه کرده‌ایم» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 130). بعد از ذکر این استدلال، صدرا حسّ و عقل را نیز ناتوان از ادراک اکتناهی و کامل حضرت حق دانسته و گفته است: این قوا، توان احاطه به خدا را نداشته و لذا به کنه ذات حقّ دست­رسی ندارند؛ زیرا معلول شأنی از شئون علت است و بر آن احاطه و تسلّط ندارد. به همین دلیل، ما هیچ‌گاه از طریق قوای حسّی و عقلی خود قادر به احاطه و علم اکتناهی نسبت به خدا نمی‌باشیم. او، در باب علم حضوری نیز به محدودیّت نسبی در ادراک خدا قائل است. او، هر چند علم حضوری واجب به ممکنات را ممکن دانسته، ولی علم ممکن به واجب را در محدودة ذات ممکنات دانسته و هر کس را در حدّ وجود خود، قادر به درک حضوری خدا خوانده است:

«اما این‌که ذات او برای هیچ یک از ممکنات به هیچ وجه مشهود نیست، چنین مطلبی درست نیست؛ بلکه هر یک از ممکنات، ذات مقدّس از حصر و قید او را با امکانات و جهات و سویه‌ها، بنا بر آن اندازه که برای مفاضٌ ‌علیه ممکن است که مفیض را ملاحظه کند، درک می‌کنند. پس هر یک از ممکنات، به قدر ظرف وجودی خود از تجلّی ذات او بهره‌مند شده و به قدر ضعف، قصور و کوتاهی خود، از احاطه‌ به او محروم می‌مانند؛ زیرا ممکن، به واسطة ضعف وجود و همراهی با اعدام، قوا و مواد، از منبع وجود دور است» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 131).

نتیجة چنین تحلیلی آن است که علم حضوری به خداوند، به نحو اکتناه و به طور کامل نیست و لذا هر موجودی، به اندازة ظرفیت وجودی خود، شأنی از شئون خدا را ادراک خواهد کرد و درک ذات او به نحو اکتناه، برای هیچ موجودی ممکن نیست؛ حتی عقل اوّل نیز به صورت کنهی به حقیقت واجب دست­رسی ندارد و حقّ را از پس حجاب خود می‌بیند (صدرالدین شیرازی، 1363.ج: 85).

3ـ4ـ اشکالات وارد شده به توجیه ملاصدرا و پاسخ آن

بر این دیدگاه ملاصدرا ممکن است اشکالی وارد شود و آن این­که چون ذات واجب بسیط است و مرکب از حیثیّات و وجوه گوناگون نمی‌باشد، یا معلوم بالکنه و یا مجهول بالکلّ است. بر اساس این توضیح، اگر علم حضوری نفس به ذات باری مورد قبول باشد، این علم الزاماً باید متعلّق به نفس حقیقت بسیط واجب به نحو اکتناه باشد. پاسخ این اشکال چنین است که اگر چه ذات اقدس خداوند بسیط محض بوده و جزء‌ جزء شدن بر‌نمی‌دارد، لیکن علم به آن به وسعت معلوم نبوده و هر شناسنده‌ای، در حوزة وجود و شهود خود از آن نصیب می‌برد. بنابراین هیچ مخلوقی به کنه ذات واجب پی‌نمی‌برد؛ بلکه هر مخلوقی، از طریق حجاب مشاهدة ذات خود به شهود خداوند نائل می‌گردد (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 132).

اشکال دیگری که بر اساس ادعای فنای عارفانه مطرح می‌گردد چنین است که اگر انسان به مقام فنا برسد، تنگنایی که از ناحیة وجود او تحمیل می‌گردد شکسته خواهد شد؛ لذا در آن حال، دلیلی بر عدم اکتناه ذات واجب ‌تعالی وجود ندارد. پاسخ این است که فنا، به معنای نابودی و زوال نیست؛ زیرا نابودی نقص است، در حالی ‌که فنا از عالی­ترین مقامات عرفان است. به همین دلیل، اهل عرفان فنا را نابودی نمی‌دانند؛ بلکه آن را عدم التفات به ذات خود و توجّه تامّ به حضرت حقّ معرفی کرده­اند. با این توضیح معلوم می‌گردد که عارف در مقام فنا نیز همواره در حجاب تعیّن و انیّت خود باقی است و حجاب او، هرگز بدان ‌گونه مرتفع نمی‌شود که حکمی برای آن باقی نماند. پس در حالت فنا نیز علم اکتناهی به حضرت حق ممکن نیست (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 132).

3ـ5ـ هویّت غیبی ذات حقّ

ملاصدرا، در رسالة «ایقاظ ‌النائمین» و در جلد دوم «اسفار»، موجودات را به سه دسته تقسیم کرده است: 1) موجودی که به غیر‌خود تعلّق و وابستگی ندارد. 2) موجودی که متعلّق و وابسته به غیر است. 3) وجود منبسط (صدرالدین شیرازی، 1361: 5؛ همو، 1428، ج2: 367). او، هویّت غیبی ذات حقّ را مصداق دستة اول دانسته و در باب آن گفته است:

«هویّت غیبی حقّ، موجودی است که وجود آن به غیر تعلّق نداشته و به قید خاصّی مقیّد نیست. او در نزد عرفا، تحت عنوان هویّت غیبی، غیب الهویه، غیب مطلق و ذات احدیت شناخته می‌شود. او، ذات حقّ تعالی به‌ اعتبار لا تعیّن است و تنزیه صرف به این مرتبه باز می‌گردد. او، کسی است که اسم، رسم و صفتی نداشته و به او، معرفت و ادراکی تعلّق نمی‌گیرد» (صدرالدین شیرازی، 1361: 5).

به باور صدرا، هیچ ‌گونه علم و معرفتی به این مرتبه تعلّق نمی­گیرد و هیچ گونه اسم و رسمی برای آن وجود ندارد؛ زیرا هر چیزی که دارای اسم و رسم و صفت و تعلّق معرفت و ادراک و خبری باشد، مفهومی است که در عقل و وهم موجود است؛ در حالی‌ که خداوند، غیب و مجهول مطلق است و مفهومی از جمله مفاهیم موجود در عقل و وهم نیست. از سوی دیگر، چیزی به معرفت و ادراک درمی‌آید که تعلّق و وابستگی به غیر داشته باشد؛ در حالی‌ که خدا، قبل از تمام اشیاء بوده و بی‌نیاز مطلق است. به همین سبب، هیچ راهی برای ادراک او وجود ندارد (صدرالدین شیرازی، 1428، ج2: 367). در ادامه، ملاصدرا توضیح داده است که هیچ انسانی قادر به شهود و درک هویّت غیبی حضرت حقّ نیست و شناخت او، فقط از طریق آثار و مظاهر آن ممکن است.

3ـ6ـ مراتب گوناگون معرفت به خدا و محدودیّت در شناخت آن‌ها

ملاصدرا، در آثار گوناگون خود و به ‌ویژه در «مفاتیح ‌الغیب» و «المظاهر ‌الالهیه»، معرفت خدا را بر سه مرتبه می‌داند (صدرالدین شیرازی، 1363.د: 51؛ همو، بی‌تا: 7-8):

1) معرفت ذات حقّ: ‌چنان ‌که در بخش‌های قبل نیز مورد بحث قرار گرفت، معرفت ذات حقّ به‌ ویژه به نحو اکتناه امکان‌پذیر نیست. این مرتبه، دورترین مرتبه از ذکر و فکر است؛ زیرا هویّت واجب بسیط بوده و به لحاظ شدّت نور و وجود نامتناهی است. حقیقت واجب، عین تشخّص و تعیّن است و لذا مفهوم، مثل، مشابه، ضدّ، حدّ، برهان و شاهد ندارد. به همین سبب، عقل راهی به ادراک آن نداشته و از تفکّر در ذات خدا نهی شده است. «قرآن» نیز در مورد ذات حقّ، صرفاً به تقدیس و تنزیه پرداخته است.

در مجموع می‌توان گفت تأکید ملاصدرا بر محدودیّت ادراک انسان، بیشتر بر ادراک کنه و ذات حضرت حقّ متمرکز است: «شکّی نیست که حقیقت واجب تعالی، برای علماء بالکنه معلوم نبوده و برای غیر علماء، به هیچ وجه معلوم نیست» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6: 63). به تعبیر ملاصدرا در جلد هشتم «اسفار»، ما کنه ذات حقّ را درک نمی­کنیم و فقط به خواص و لوازم او، آن هم خواص و لوازم اضافی و سلبی، دست­رسی داریم (صدرالدین شیرازی، 1428، ج8: 236). از همین‌ روست که برخی از محقّقان معاصر، مانند خسروپناه و پناهی­آزاد، هنگامی که به بحث دربارة محدودیّت انسان در ادراک خدا از دیدگاه ملاصدرا پرداخته­اند، تنها مرتبه‌ای را که به طور کلّی از ادراک انسان ـ اعم از ادراک حضوری و حصولی ـ خارج دانسته­اند مرتبة ذات و کنه حضرت حقّ است (خسروپناه و پناهی­آزاد، 1388: 320).

2) معرفت صفات حقّ: ملاصدرا درک این مرتبه را آسان‌تر و مجال معرفت را در آن وسیع‌تر دانسته است؛ زیرا صفات، مفاهیم عقلی‌ای هستند که بین خدا و ماسوا مشترک می‌باشند. تفاوت فقط در این است که در واجب، مصداق ذاتی این صفات در نهایت شدّت و ظهور تحقّق دارد؛ ولی در ماسوا چنین نیست. علی‌رغم وجود این مطلب، معرفت صفات، و به ویژه برخی از آن‌ها، دشوار است: «و دشواری شدیدی در معرفت صفات وجود دارد به این علت که معرفت برخی از صفات، مثل کلام، جز برای اهل بصیرت ثاقب امکان‌پذیر نیست؛ و هم‌چنین سمع و بصر و استوای بر عرش و ابتلاء و غیر آن را جز راسخون در علم نمی‌شناسند» (صدرالدین شیرازی، بی‌تا: 8).

اشاره به این نکته ضرورت دارد که هر چند صدرالمتألهین شناخت مفهوم صفات یا حداقل برخی از صفات را امکان‌پذیر دانسته اما با این حال، او شناخت حقیقت و واقعیت این صفات را ناممکن خوانده است. او، بنا بر توحید صفاتی، گفته است: تنها چیزی که از صفات برای ما حاصل می‌شود، مفهوم آن‌هاست؛ اما عینیّت صفات قدسی متوجّه مفهوم آن‌ها نیست، بلکه به این حقیقت برمی‌گردد که به ازای این صفات، حقیقتی متعالی‌ وجود دارد که به چنگ فهم و حصر عقل و وهم در‌نمی‌آید (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 324). به همین علت است که او، حقیقت صفات گوناگون خدا از قبیل وحدت و ... را مجهول‌الکنه دانسته است: «وحدت خدا، وحدت دیگری است که همچون ذات خدا، کنه آن مجهول است» (صدرالدین شیرازی، 1341: 221).

3) معرفت افعال حقّ: صدرا، شناخت معرفت افعال باری‌ تعالی را ممکن خوانده؛ اما با توجّه به مرتبط بودن آن به صفات و ذات حقّ، احاطة کامل به تمام آن را از توان انسان خارج دانسته است:

«و اما معرفت افعال دریایی است که اطراف آن بسیار وسیع بوده و هر شخصی، به قدر توان شنای خود، در آن خوض کرده و در امواج آن شنا می‌کند. اما هیچ کس، هیچ وقت به همة آن دست نخواهد یافت؛ زیرا معرفت افعال، به معرفت صفات مرتبط است، چنان‌که معرفت صفات به معرفت ذات مرتبط است. در عالم وجود نیز جز ذات و صفات او نیست» (صدرالدین شیرازی، بی‌تا: 8).

در مجموع، وسیع‌ترین و روشن‌ترین بحث ملاصدرا در باب محدودیت در ادراک مراتب بالای وجود، در مورد خدا آمده است. سایر امور مطرح در این سوی سلسلة تشکیکی وجود، به جهت محدودیت ادراک آن، ‌چندان مورد بحث ملاصدرا نبوده و سخنان او در باب محدودیت شناخت آن‌ها، منحصر به آن مواردی است که در بخش دوم مقاله ذکر گردید. البته لازم به ذکر است که وقتی از محدودیت ادراک خدا و عقول مجرد، به عنوان مراتب بالای وجود، سخن به میان می‌آید، مقصود محدودیّت در شناخت اکتناهی ذات آن‌ها و احاطه نسبت به هویّت و حقیقت آن‌هاست و گر نه، شناخت نسبی این امور از طریق افعال، آثار و صفات آن­ها ممکن است. لذا ملاصدرا در عین این­که شناخت نسبی عقول مجرّد را ممکن دانسته، آن‌ها را به جهت شناخت اکتناهی و احاطه نسبت به ذات، جزء محدودیت‌های معرفت بشری معرفی کرده است. 

4ـ محدودیّت در شناخت مراتب پایین وجود  

ملاصدرا، به طور جداگانه و مفصّل، به بحث دربارة محدودیّت شناخت مراتب پایین وجود پرداخته است. او، به صراحت، هیولی، حرکت، زمان، قوّه و نامتناهی را جزء مراتب پایین وجود محسوب کرده و آن‌ها را به عنوان موجوداتی دارای وجود ضعیف، جزء محدودیت‌های معرفتی بشر معرفی کرده است. البته او در این حدّ متوقف نمانده و حتی تا بدان­جا پیش رفته که کلیة اموری را که به نحوی با ماده و هیولی همراه هستند و به ویژه اجسام، به نحوی ملحق به حکم محدودیت در شناخت دانسته است. او می‌گوید: اجسام نه به صورت بالفعل و نه به صورت بالقوه،‌ شأن و شایستگی معلوم شدن را نداشته و جزء محدودیت‌های معرفت بشری هستند. ما از طریق ادراک حضوری نمی‌توانیم اجسام را درک کنیم؛ زیرا اجسام مادی، وجود ادراکی نوری نداشته و از این جهت، نزد عالِم حضور نمی­یابند و به ادراک او درنمی‌آیند. ادراک حضوری به اجسام مادی تعلق نمی‌گیرد؛ زیرا حضوری برای آن‌ها متصوّر نیست تا به ادراک حضوری دربیایند: «بیشتر اقوام از مطلبی که ما اثبات کردیم غافل هستند. مطابق این مطلب، مادیات و ظلمات نزد هیچ کسی حضور ندارند. آن‌ها در نزد مبادی خود انکشافی ندارند جز به وسیلة انوار علمی‌ای که متّصل به آن‌ها بوده، در حقیقت تمام ماهیت آن‌ها بوده و به وسیلة آن‌ها موجود شده‌اند» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6: 144-145).

نتیجه این‌ دیدگاه آن است که فقط یک راه برای درک این این امور باقی می‌ماند و آن ادراک با واسطه است. بدین‌ ترتیب، اجسام مادی صرفاً از طریق صورت خود به ادراک ما درآمده و خود آن‌ها مدرَک بالذات نیستند. به بیان دیگر، اجسام مادی به صورت لذاته جزء مراتب علم نبوده و وجود ادراکی ندارد: «وجود این موجودات مادی، در موادّ هیولانی ظلمانی قرار دارد که در سخن پروردگار، چنین به آن اشاره شده است: «و ما آن را جز به اندازة معیّن نازل نمی‌کنیم»؛ یعنی به واسطة ارتسام صور قدریه معلوم آن‌ها در قوای ادراکی. پس آیا این از مراتب علم است، ‌چنان‌که گمان می‌شود یا نه؟ حقّ این است که این ظنِ فاسد و وهمِ باطل است؛ پس این وجود، وجود ادراکی نیست، ‌چنان­که ما نیز بر آن برهان اقامه کردیم» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6: 251).

مقصود ملاصدرا از این عبارت، در جلد اول «اسفار» و به هنگام تقسیم معلومات انسان به سه دسته روشن می‌گردد. او، به هنگام بحث در باب اموری که بین مراتب بالا و پایین سلسلة تشکیکی وجود قرار دارند و درک آن‌ها بر ‌خلاف مراتب بالا و پایین ممکن است، این تعبیر را به کار برده است: «و از جملة موجودات گروهی هستند که بین مراتب بالا و پایین وجود قرار دارند، مثل موجودات مادی نزد گروهی و مثل اجسامی که در خیال ما هستند؛ زیرا جسم تا زمانی که صورت آن به نحوی جدا نشده، علم به آن ممکن نیست» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 368). این تعبیر، عملاً بیان کنندة دیدگاه ویژة ملاصدرا در باب ادراک جسم و امور مادی است. او، چنان‌که در عبارت بالا آمده، با دیدگاه قوم ـ که بیان کنندة دیدگاه بسیاری از فلاسفه است ـ در زمینة ادراک اجسام و موجودات مادی مخالفت کرده و اجسام را به لحاظ ضعف وجودی، شایستة معلومیّت ندانسته است. در حقیقت، آن چیزی که ما درک می‌کنیم، اجسام خیالی قائم به نفس است که نفس، به هنگام مواجهه با امور مادی، از طریق ابداع به کمک فیض خداوند ساخته است. اجسام مادی، به دلیل ضعف وجودی، به خودی خود و به صورت لذاته برای ما قابل شناخت نبوده و در حقیقت، شایستگی معلوم بودن را ندارند.[5]

ملاصدرا، در جلد هشتم «اسفار»، به توضیح بیشتر این مطلب پرداخته است. او، صورت را به دو قسم صورت مادی و صورت غیر مخلوط به ماده تقسیم کرده و علم را صرفاً مخصوص صور نوع دوم ‌دانسته است. دلیل آن چنین است که صور مادی، وجود منقسم، متحیّز، و جهت­دار دارد و فعلیت آن‌ها عین قوّه است و با ماده و هیولی متّحد می‌باشند. این صور، به دلیل ضعف وجودی، مصداق تأویلی آیة «کسراب بقیعة یحسبه الظمئان ماءً حتی إذا جاءه لم یجده شیئا» می­باشند و فاقد وجود ادراکی هستند. بدین روی، این امور به لحاظ وجود خارجی خود، محسوس، متخیّل و معقول نبوده و معلومیّت آن‌ها همچون نبود علم است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج8: 287).

4ـ1ـ تعریف معرفت: مبنای طرح این محدودیّت

اگر تعریف علم را از نظر ملاصدرا بررسی کنیم، درمی­یابیم که طرح این محدودیت توسط وی، کاملاً بر اساس مبانی معرفت‌ شناختی او ساخته و پرداخته شده است. در حقیقت، محدودیتی که صدرا برای ادراک ماده و اجسام قائل است، محدودیّت ناشی از تعریف است. چنان­که در پی‌نوشت‌ها آمده است، ملاصدرا علم را به وجود صوری برمی‌گرداند. چنین تعریفی مستلزم آن است که آنچه بهره­ای از وجود نبرده و یا به شدّت مخلوط به عدم است، از قلمرو تعلّق علم خارج گردد. موجودات موجود در طرف پایینی سلسلة تشکیکی وجود ـ از قبیل هیولی، حرکت، زمان، اجسام و حتی برخی عوارض آن‌ها، مثل مقدار و عدد ـ دقیقاً چنین وضعیتی دارند؛ زیرا ضعف وجودی این امور تا به آن حدّ است که نزدیک به عدم هستند و لذا شایستگی تعلّق علم را ندارند:

«پس دانسته شد که وجود چیزی است که با شدّت و ضعف مختلف می‌گردد و نهایت ضعف وجود این است که آن وجود، از باب هیولی و حرکت و مقدار و عدد باشد. و اسم علم، جز بر وجودی که از جنس صورت است اطلاق نمی‌گردد؛ و لذا بر وجودی که از باب ماده است و آنچه با آن مخلوط است و جوهر آن در پوشش ماده مستغرق است، تعلّق نمی‌گیرد» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج8: 67).

بنابراین معلوم نبودن اجسام به سبب نحوة وجود آن‌هاست و از ذات و هویّت آن‌ها برمی‌خیزد. در حقیقت، اجسام و احوال آن‌ها، وجودی مخلوط به اعدام و حجب ظلمانی دارند و وجود و عدم، وحدت و کثرت و جمعیت و جدایی، در آن‌ها با هم همراه هستند و به همین جهت، بدون نیاز به هر گونه مانع خارجی، شایستگی معلوم بودن را ندارند. بنابراین منع از معلومیّت در اینجا، ناشی از داشتن محلّ و ماده و ناشی از همراهی با ملابس و غواشی بیرونی نیست؛ بلکه ناشی از خود نحوة وجود این اشیاء است. نحوة وجود این اشیاء به حدّی ضعیف و مشوب به عدم است که شایستگی معلوم بودن را نداشته و نحوة وجود آن‌ها، حجاب آن‌هاست.

4ـ2ـ استدلال‌های ملاصدرا در اثبات این محدودیّت

ملاصدرا، در جلد هفتم «اسفار» و در ذیل این بحث که جمیع موجودات ـ اعم از عقول، نفوس، صور، اجسام و اعراض ـ دارای حیات، علم، قدرت و اراده هستند، به بحث دربارة خفای ماده و اجسام پرداخته است. او در باب محدودیت ادراک ماده گفته است: چون ماده حتی برای خود، وجود و حضوری ندارد، به طریق اولی از غیر خود نیز غایب و مخفی است: «پس ذات ماده، از ذات خود پنهان است؛ زیرا ذات او از ذاتش به واسطة ذاتش در حجاب است، چه رسد به این‌که شیئی به واسطة شیء دیگر، از خودش در حجاب باشد یا به واسطة خودش، نزد شیء دیگر و از شیء دیگر مخفی باشد» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج7: 208-209). در ادامه، او برای اثبات محدودیت در ادراک اجسام مادی و عدم شایستگی آن‌ها برای تعلّق علم، استدلال‌های زیر را ارائه کرده است:

1) امتداد و انبساط جسم در مکان و افتراق اجزای آن از یکدیگر به لحاظ وضع و حیّز آن، دلیل اول ملاصدرا بر این امر است؛ زیرا ما می‌دانیم که وجود جسم در وضع و حیز خود، همان نحوة وجود آن است. لذا اختلاف اجزای جسم در وضع و مکان، همان اختلاف اجزای آن در وجود و تشخص است. بدین ‌ترتیب، اجزای جسم به گونه‌ای هستند که حضور هر یک از آن‌ها، همراه با عدم سایر اجزاء است؛ اجزایی که مقوّم ذات و وجود آن و محصّل ماهیّت و هویّت اتّصالی آن هستند. بنابراین ذات جسم متقوّم به اعدام و حجاب‌ها است و از خود و غیرش مخفی و پنهان است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج7: 208-209).

2) جسم، از جهت تجدّد طبیعی و تبدّل و سیلان در وجود، همچون آب جاری است. جسم دائماً در حال حرکت بوده و آن به آن تغییر یافته و تحقّق می‌یابد؛ و به همین ‌سبب، در هر لحظه، به نحو متفاوتی حادث می‌گردد (صدرالدین شیرازی، 1428، ج7: 209).

نتیجة این استدلال‌ها آن است که ماده و اجسام، خفای ذاتی دارند و به عنوان مراتب پایین وجود، مشمول حکم محدودیت در ادراک هستند.

 

نتیجه‌گیری

ملاصدرا، معرفت بشری را همچون وجود او محدود دانسته و بر پذیرش و قبول محدودیّت معرفت بشر تأکید کرده است. او، محدودیت‌های گوناگونی برای معرفت بشری قائل است. این محدودیت‌ها، در فضای اصول و تعالیم اساسی فلسفة او شکل گرفته و فهم آن‌ها، در شناخت هر چه بهتر اندیشه‌های فلسفی ملاصدرا بسیار مؤثر است. یکی از اصول هستی‌ شناختی صدرا، تشکیک در وجود است. ملاصدرا نگرشی تشکیکی به وجود و هستی داشته و موجودات گوناگون را در مراتب گوناگون این سلسلة تشکیکی قرار می‌دهد. نتیجة این نگرش تشکیکی آن است که وجود و هستی، دو طرف بالایی و پایینی پیدا می‌کند. در طرف بالای سلسلة تشکیکی وجود، خدا و عقول مجرّد قرار داشته و در طرف پایین این سلسله نیز هیولی، اجسام، حرکت، زمان، قوّه و نامتناهی قرار دارند. یکی از مهم‌ترین محدودیت‌هایی که ملاصدرا برای معرفت بشری در نظر گرفته، محدودیت در شناخت این دو طرف وجود است. طرح این محدودیت از دیدگاه صدرا، به طور کامل بر اساس مبانی معرفت شناختی او و به ویژه، بر اساس تعریف او از معرفت شکل می‌گیرد. ملاصدرا، معرفت را بر اساس وجود تعریف کرده و آن را مساوق با وجود خوانده است. بر اساس این تحلیل از معرفت، موجودات واقع در مراتب پایین وجود، به سبب ضعف وجود؛ و موجودات واقع در مراتب بالای وجود، به سبب قوّت وجود و ضعف قوای ادراکی ما، از محدودة شناخت بشر خارج هستند.

در این بحث، صدرالمتألهین گاه محدودیّت در شناخت مراتب بالا و پایین وجود را با هم مورد بحث قرار داده؛ و گاه صرفاً محدودیت معرفت به مراتب بالای وجود را مورد توجه قرار داده؛ و در مواردی نیز فقط به محدودیت معرفت بشر در شناخت مراتب پایین وجود پرداخته است. او، ملاکی کلّی برای وقوع محدودیت در معرفت بشری ارائه کرده و بر اساس آن ملاک و با توجّه به مبانی معرفت ‌شناختی خود، به توجیه و اثبات محدودیت شناخت مراتب بالا و پایین وجود اقدام کرده است.

ملاصدرا، به هنگام بحث دربارة محدودیت در شناخت مراتب بالای وجود، بیشتر بر بحث محدودیت در شناخت خدا متمرکز شده است. شاید بتوان گفت که در فلسفة ملاصدرا، بیش از هر چیز دیگری در باب محدودیت در ادراک خدا سخن گفته شده است. او، در کتب گوناگون خود، به این محدودیت اشاره کرده، استدلال‌های فراوانی را جهت محدودیت در ادراک خدا فراهم کرده و مراتب گوناگونی را برای معرفت خدا در نظر گرفته است. بیشترین تأکید او در این بحث، محدودیت در ادراک اکتناهی ذات خداوند است. او، هم ادراک حصولی و هم ادراک حضوری را از اکتناه ذات خدا عاجز دانسته و همة موجودات را در شناخت اکتناهی ذات حقّ، در حجاب خوانده است. صدرا، حکم بقیة موجودات واقع در مراتب بالای وجود، از قبیل عقول مجرده را نیز ملحق به حکم واجب دانسته و عجز انسان را در شناخت کامل آن‌ها تبیین کرده است.

اما در باب محدودیت در شناخت مراتب پایین وجود، ملاصدرا برخی امور از قبیل هیولی، حرکت، زمان، قوه و نامتناهی را به صراحت، به عنوان مراتب ضعیف و دانی وجود معرفی کرده و آن‌ها را جزء محدودیت‌های معرفت بشری ذکر کرده است. در باب اجسام نیز او آن‌ها را جزء امور ضعیف ‌الوجود معرفی کرده و نحوة وجود آن‌ها را شایستة تعلّق علم ندانسته است. بحث او در باب محدودیت ادراک اجسام، کاملاً بر مبانی معرفت ‌شناختی او و به ویژه تعریف وجودی او از معرفت مبتنی است.

در مجموع، مهم‌ترین محدودیّتی که ملاصدرا برای معرفت بشری در نظر گرفته، محدودیت در شناخت مراتب پایین و بالای وجود است. طرح این محدودیت از سوی ملاصدرا، نشان از نگرش واقع‌گرایانه ملاصدرا به معرفت بشری دارد و بیان کنندة این حقیقت است که او، تسلیم دیدگاه‌های جزم‌انگارانه نشده، و محدودیّت معرفت بشری را فیلسوفانه پذیرفته و بر آن تأکید کرده است.


پی­نوشت­ها:

 

 



[1]- ملاصدرا به تعابیر گوناگون، محدود بودن معرفت بشری و لزوم اذعان و پذیرش آن را مورد تأکید قرار داده است. او، بخشی از عالم را وجود غیر ادراکی نامیده (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6: 135) و معرفت را دریایی خوانده که انتهایی ندارد و هر کس تا حدی می‌تواند از آن بهره‌مند گردد (صدرالدین شیرازی، بی‌تا: 99؛ همو، 1363.الف: 214). او، به طور مکرّر، قید بسیار مهم «به اندازة طاقت بشری» را در تعریف فلسفه ذکر کرده و با ذکر این قید، به محدود بودن معرفت بشری توجّه داده است (صدر‌الدین شیرازی، 1428، ج1: 48؛ همان، ج3: 401). تمامی این تعابیر به همراه برخی دیگر، بر تأکید فراوان ملاصدرا بر محدود بودن معرفت بشری و لزوم پذیرش آن دلالت دارد.

[2]- دربارة دیدگاه مفسّران ملاصدرا، نک: (جوادی آملی، 1375، بخش چهارم از جلد اوّل: 158-159؛ مصباح یزدی، 1375، ج1: 338-339).

[3]- ملاصدرا، در کتب مختلف و در جایگاه‌های گوناگون، علم را بر اساس وجود تعریف کرده است. تعریف نهایی او از علم چنین است: «اما طریقی که ما اختیار کردیم، علم را عبارت از وجود مجرّد از مادة وضعی می‌داند» (صدر‌الدین شیرازی، 1428، ج3: 232). «از آنجا که مرجع علم به نحوه‌ای از وجود، یعنی وجود مجرد حاصل برای جوهر شناسنده یا نزد جوهر شناسنده باز می‌گردد ...» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج1: 284).

[4]- جوادی آملی در «رحیق مختوم»، به تفصیل این استدلال را شرح ‌داده است (جوادی آملی، 1375، بخش دوم از جلد اوّل: 182-183). مراجعه به توضیح ایشان، جهت فهم هر چه بهتر استدلال مزبور، مفید است.

[5]- بیان این نکته، می­تواند در فهم هر چه بهتر این مطلب مفید باشد که در دیدگاه ملاصدرا، ادراک حسی ـ که مخصوص درک عالم ماده است ـ در حقیقت به صور خیالی قائم به نفس تعلق می­گیرد و خود اجسام مادی، متعلَّق این ادراک نیستند. حتی ملاصدرا گاه به صراحت ادراک عالم اجسام را از طریق افاضة صور ادراکی از مبادی عالی دانسته و خود این عالم را به صورت بالذات شایستة معلوم شدن ندانسته است: «بلکه احساس بدین ‌ترتیب حاصل می‌شود که از واهب صورت ادراکی، نوری افاضه شده و بدین وسیله ادراک و شعور برای انسان حاصل گردد. پس این صورت نوری، حس ‌کنندة بالفعل و محسوس بالفعل است. اما قبل از آن، نه حس ‌کننده و نه محسوسی جز به صورت بالقوه وجود ندارد. اما وجود صورت در مادة مخصوص، از معدات فیضان آن صورت که محسوس و حس‌ کنندة بالفعل است می‌باشد» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج3: 250).

  1. ابن‌سینا، حسین بن عبدالله. (1379ش). التعلیقات. تصحیح عبدالرحمن بدوی. قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزة علمیة قم.
  2. همو. (1383ش). المبدأ و المعاد. به اهتمام عبدالله نورانی. تهران: مؤسسة مطالعات اسلامی دانشگاه تهران.
  3. جوادی آملی، عبدالله. (1375ش). رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه. بخش دوم و چهارم از جلد اول. تنظیم و تدوین حمید پارسانیا. قم: نشر اسراء.
  4. خسروپناه، عبد‌الحسین؛ پناهی­آزاد، حسن. (1388ش). نظام معرفت‌شناسی صدرایی. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی.
  5. خسروپناه، عبد‌الحسین. (1388ش). ساختار دانش فلسفة معرفت بر اساس حکمت صدرایی، ذهن. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی. سال دهم، شمارة 40، صص 55-81.
  6. دادبه، اصغر. (1385ش). کلیات فلسفه. تهران: دانشگاه پیام نور.
  7. سبحانی، جعفر. (1382ش). شناخت در فلسفة اسلامی. قم: نشر امام صادق(ع).
  8. سهروردی، شهاب‌الدین یحیی. (1380ش). مجموعة مصنفات شیخ اشراق. جلد 3. تصحیح و تحشیه و مقدمه سید حسین نصر، با مقدمه و تحلیل فرانسوی هانری کربن. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
  9. شمس، منصور. (1384ش). آشنایی با معرفت‌شناسی. تهران: طرح نو.

10. صدر، محمدباقر. (1358ش). تحلیلی از مسئلة شناخت. ترجمة محمدعلی جاودان. تهران: روزبه.

11. صدرالدین شیرازی. محمد ابن ابراهیم. (بی‌تا). المظاهر الالهیة. حققّه و قدم له و علق علیه سید جلال الدین آشتیانی. مشهد: دانشگاه مشهد.

12. همو. (1341ش). عرشیه. تصحیح و ترجمة غلامحسین آهنی. اصفهان: کتاب­فروشی شهریار.

13. همو. (1358ش). الواردات القلبیة فی معرفة الربوبیة. تحقیق، تصحیح و ترجمة احمد شفیعیها. تهران: انجمن فلسفة ایران.

14. همو. (1361ش). ایقاظ النائمین. با مقدمه و تصحیح محسن مؤیدی. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛ انجمن حکمت و فلسفة ایران.

15. همو. (1362ش.الف). تفسیر آیة نور یا بیان مراتب آفرینش. ترجمه و تصحیح محمد خواجوی. تهران: انتشارات مولی.

16. همو. (1362ش.ب). مبدأ و معاد. ترجمة احمد بن محمد الحسینی اردکانی. به کوشش عبدالله نورانی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.

17. همو. (1363ش.الف). تفسیر سوره‌های طارق و اعلی و زلزال. ترجمه و تعلیق محمد خواجوی. تهران: انتشارات مولی.

18. همو. (1363ش.ب). تفسیر سورة واقعه یا نماد تجسم اعمال. ترجمه و تصحیح محمد خواجوی. تهران: انتشارات مولی.

19. همو. (1363ش.ج). رسالة حشر. ترجمه و تصحیح محمد خواجوی. تهران: انتشارات مولی.

20. همو. (1363ش.د). مفاتیح الغیب. مع تعلیقات علی النوری. صحّحه و قدّم له محمّد خواجوی. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛ انجمن حکمت و فلسفة ایران.

21. همو. (1375ش). مجموعة رسائل فلسفی صدرالمتألهین. به اهتمام حامد ناجی اصفهانی. تهران: انتشارات حکمت.

22. همو. (1376ش). رسالة المشاعر. شرح محمد جعفر لاهیجی. به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی. تهران: انتشارات امیرکبیر.

23. همو. (1428ق). الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة. جلد 1، 2، 3، 6، 7 و 8. قم: طلیعة نور.

24. طباطبایی، محمدحسین. (1379ش). نهایة الحکمة. جلد 1. ترجمه و شرح علی شیروانی. تهران: انتشارات الزهراء.

25. مصباح یزدی، محمدتقی. (1372ش). آموزش فلسفه. جلد 1. قم: سازمان تبلیغات اسلامی.

26. همو. (1375ش). شرح جلد هشتم الاسفار الاربعة (درس‌های استاد محمد تقی مصباح یزدی). جلد اوّل. تحقیق و نگارش محمد سعیدی‌مهر. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.

27. مطهری،‌ مرتضی. (1382ش). مجموعة آثار شهید مطهری. جلد 6 (اصول فلسفه و روش رئالیسم). تهران: انتشارات صدرا.

  1. Audi, Robert. (1998). Epistemology. New York: Routledge Publication.
  2. Chisholm, Roderick. M. (1966). Theory of Knowledge. Londan: Brown University.
  3. Klein, Peter. D. (1998). Epistemology. Rotledge Encyclopedia of philosophy. Vol.3. Londan and New York: Routledge Publication.
  4. Moser, Paul. K. (2002). The Oxford Hand book of Epistemology. London: Oxford University Press.
  5. Woozley, A. D. (1949). Theory of Knowledge: An Introduction. Londan: Hutchiston University Library.