نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه پیام نور
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
This paper aims to study differences between the theosophie and philosophy. Theosophie is beyond philosophy. Theosophie is theophanic philosophy of human soul, spirit, deed and act and is the result of a kind of revelation and intuition and is beyond mere theoretical and controversial issues. Theosophie is a blessing knowledge and is the result of divine grace; however philosophy for every wise man is obtained after learning preliminaries and a little practice in rational issues. Therefore, obtaining theosophie is not feasible for anyone and requires some preparations and conditions in which some of them are scientific and theoretical and part of them are practical and moral. They are in fact moral of theosophie seekers and theologian is a person who is endowed with good morals and he himself is the embodiment of practical theosophie. Sadra based on the Koran's and traditions' emphasis on the theosophie term, prefers theosophie term to philosophy term; however, his defined theosophie is transcendental, it means a religious and Koranic theosophie which is taken from Koran and traditions. Sadra's theosophie corresponds to Koran and all of the Sadra's works is the field of this correspondence. Therefore, because of his great efforts and careful considerations to Koran and exoteric interpretation, the obtained theosophie is transcendental and is more superior to the other philosophies.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
معناشناسی و تبیین دقیق «حکمت»، ابعاد و طرق آن و نامهای دیگر حکمت در نظام فکری ملاصدرا، بحثهایی است که در بخش اوّل این مقاله و با هدف انطباق «حکمت» بر «قرآن» و برقراری معادلهای میان آن دو تعقیب میشود. مباحث بخش دوم مقاله، به واقع دربارة شرایط و مقدمات تحصیل حکمت است که برخی نظری و برخی عملی هستند و در نهایت، هر دو اخلاق حکمت آموزیاند؛ رفتارهایی برای آمادگیهای ذهنی و روحی، تا حکمت با جان و فکر آدمی عجین گردد.
1ـ معناشناسی واژة «حکمت»
1ـ1ـ نبوّت و حکمت
صدرا در رسالة «حدوث العالم»، از آغاز فلسفه سخن گفته و ریشههای حکمت را در آیین انبیاء جستوجو کرده است؛ چرا که نخستین حکیمان، حضرت آدم(ع) و پس از او، شیث و هرمس یا ادریس نبیّ (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 119) و سپس حضرت نوح(ع) بودهاند. او، حکمت روم و یونان قدیم را دیرپای ندانسته و اولین فیلسوف روم و یونان را تالس ملطی معرفی کرده است. سپس او از پنج حکیم مشهور یونانی یاد کرده و مدّعی گردیده که آنها، نور حکمت را از کانون نبوّت گرفتهاند (صدرالدین شیرازی، 1378ـالف: 152-157).
در رسالة «کسر اصنام الجاهلیه» آمده است که اوّل حکیم، لقمان حکیم است که در زمان داود نبیّ(ع) در سرزمین شام سکونت داشته و انباذقلس حکیم به نزد او آمد و شد میکرده و حکمت را از او فرا گرفته است. مأخذ علوم الهی فیثاغورث، از اصحاب سلیمان(ع) بوده است. سقراط، افلاطون و ارسطو نیز حکیمان واقعی بودهاند و پس از ایشان، کسی به نام «حکیم» نامیده نشده است (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 58-61).
بنابراین صدرا ریشة تاریخی حکمت را نخست از انبیاء دانسته و به دفعات، دربارة ارتباط حکمت و نبوت سخن گفته است. به عنوان مثال، در «مفاتیح الغیب» گفته است: حکمت، آیین انبیاء و اولیاء است (صدرالدین شیرازی، 1386: 58-61)؛ و در «اسفار» گفته است: «خداوند در مواضع مختلف «قرآن» خود را حکیم خوانده است. در «قرآن»، انبیاء و اولیای خدا نیز حکیم خوانده شدهاند» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 22)؛ «پیامبران از جنس حکما و فردی از میان آنها هستند» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 639). و به طریق عکس، حکما نیز پیامبران و وارثان آنها یعنی راسخان در علم هستند (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 31). «کسی که دین انبیا را ندارد، چیزی از حکمت نمیداند و از جملة حکما نیست» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج6: 206).
از اینجا دانسته میشود که مبنای کلام صدرا، تطابق و هماهنگی شرع و عقل است. حکمت و شریعت، مخالف یکدیگر نیستند و هدف آن دو، یکی است؛ و اگر تعارضی هم به نظر بیاید، ضعف از ناحیة ما و در عدم توانایی ما در تطبیق آن دو بر یکدیگر است. حاشا که شریعت روشن الهی، با معارف یقینی ضروری تعارض داشته باشد و قوانین فلسفه، با قوانین کتاب و سنّت مطابق نباشند (صدرالدین شیرازی، 1981، ج3: 326-327؛ همان، ج8: 303).
صدرالمتألهین، در مذمت فلاسفهای که انوار حکمت را از آیین شریعت و کتاب و «قرآن» نمیگیرند، چنین گفته است: «فانت ایّها العالم ما لم یکن علومک مقتبسة من مشکوة النبوة فلستَ بعالم بالحقیقة، بل بالتسمیة المجازیة، لدلالة قوله «و یعلمهم الکتاب و الحکمة»، بحسب مفهوم العکس علی ذلک، فافهم» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج3: 155). از این جهت، مرحوم سبزواری ملاصدرا را مصداق حکمایی میداند که در آثار خود، بین عقل و نقل و ذوق جمع کرده و کلمات اهل عصمت را برهانی کردهاند (سبزواری، 1386: 597-598).
1ـ2ـ فلسفه یا حکمت؟
نزد ملاصدرا ـ همچون سایر فیلسوفان مسلمان متأخر ایرانی ـ حکمت و فلسفه غالباً به صورت مترداف به کار رفته است؛ بر خلاف دورههای متقدّم فلسفة اسلامی که بسیاری از فلاسفه و متکلمان، همچون فخر رازی، در صدد تمایز نهادن میان آنها بودند (نصر، 1382: 156). به عنوان مثال، صدرا، در «اسفار»، پس از تعریف فلسفه، در بحث اقسام فلسفه، از اقسام حکمت نام برده و این دو را به جای هم قرار داده است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 20-22)؛ و یا در «تفسیر القرآن» گفته است: «انّ اجلّ الصناعات و أشرف الاعمال القلبیة و الافعال الملکیة تحصیل الصناعة المسماة عند طائفة بالحکمة و الفلسفة» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 3).
اما باید بدانیم که حکمت مورد نظر صدرا، معادل فلسفة حقیقی است؛[i] و او آن را غیر از فلسفة جمهور خوانده است (صدرالدین شیرازی، 1378ـب: 186). او، در رسالة «سه اصل»، صریحاً گفته است: «و مراد از این علم، نه علمی است که آن را فلسفه گویند و فلاسفه آن را دانند» (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 8). او، حکمت را غیر از مجادلات کلامی، تقلیدات عامیانه، تخیّلات صوفیانه و فلسفة بحثی معرفی کرده (صدرالدین شیرازی، 1363: 10)؛ و بسیار از اصطلاح «متفلسفه» بهره برده است؛ یعنی کسانی که خود را به فلسفه میبندند، در حالی که اهل آن نیستند (صدرالدین شیرازی، 1379، ج3: 462، 440 و 325؛ همان، ج4: 305؛ همان، ج5: 412 و 415): «آنها که از محسوس ترقّی کرده و معقول را و مبدأ و معاد را اثبات کردهاند؛ اما دینی برایشان نیست و پیرو عقل ناقص آلوده به آفات نفس و شیطاناند» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 115).
از این بیان صدرا روشن میشود که تفاوت فیلسوف حقیقی و آن که فلسفه را به خود بسته، چنین است که فیلسوف حقیقی، دیندار و مبرّا از آفات نفسانی و شیطانی است؛ اما متفلسف، به اضداد اینها متّصف است. البته هر دو در این نقطه مشترکاند که توانستهاند از حدّ محسوس به سوی معقول ترقّی کنند. صدرا، در خصوص حکمت نیز همین تقسیمبندی را اعمال میکند؛ و لذا عدهای را مشهور به حکمت (صدرالدین شیرازی، 1385: 160؛ همو، 1379، ج2: 361) و یا حکیم باحث (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 229) و طرفدار حکمت بحثی خوانده است. در مقابل، از عدهای به عنوان حکیم حقیقی (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 360)، حکیم شامخ (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 229)، حکیم راسخ (صدرالدین شیرازی، 1378ـب: 219 و 236؛ همو، 1379، ج2: 361)، حکیم عارف (صدرالدین شیرازی، 1379، ج3: 99)، حکیم الهی (صدرالدین شیرازی، 1379، ج3: 457)، حکیم ایمانی (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 309)، حکیم ربّانی (صدرالدین شیرازی، 1981، ج2: 22) و یا موصوف به حکمت یاد کرده؛ و گاهی نیز میان فیلسوف حقیقی و حکیم حقیقی جمع کرده و از اصطلاح حکیم فیلسوف (صدرالدین شیرازی، 1385: 322) بهره برده است.[ii]
قاعدة صدرا برای رسیدن به اصل نیکبختیها، کسب حکمت حقّه و علم به خداوند است. مقصود وی از حکمت حقّه، علم به خداوند، صفات و افعال او، ملک و ملکوت خدا، علم به روز رستاخیز و منازل و مقامات آخرت است. اعتقاد و گرایش قلبی به این امور، ایمان حقیقی است و این ایمان و این حکمت، خیر فراوان و فضل بزرگی است که خدا به هر کس بخواهد میدهد؛ و کسب آنها، انسان را در گروه فرشتگان مقرّب الهی قرار میدهد (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 9-10).
بنابراین فلسفة حقیقی یا حکمت، چیزی بیش از تعدادی اصطلاح و معلومات ذهنی است و صرف تفکّر و اندیشة بحثی رایج نیست؛ بلکه حکمت حقیقی یا همان حکمت الهی و علم به خدا و افعال اوست. این حکمت، ایمان حقیقی و مقرّب انسان به خداست؛ اشرف از فلسفه و در سطحی متعالی است؛ و به معنای واقعی کلمه، دینی است؛ چرا که متّصف به آن، دیندار و به دور از آفات نفسانی و شیطانی است.
1ـ3ـ تعریف حکمت و فلسفه
«طی قرنها، تلاش صاحبنظران مسلمان در مکاتب فکری مختلف بر این بوده است که معنای حکمت و فلسفه را در پرتو «قرآن» و حدیث ـ که لفظ حکمت در هر دوی آنها آمده ـ تعریف کنند» (نصر و لیمن، 1383، ج1: 43). صدرا نیز در آثار خود، توجّه ویژهای به تعریف حکمت یا همان فلسفه به معنای خاصّ نشان داده است. در این باب، او بیش از یک تعریف ارائه داده؛ اما با اینکه تعریف فلسفه در هر مکتب فکری متفاوت است، ولی تعریف ملاصدرا از فلسفه، تلفیقی است. در مجموع و پس از احصای آثار مختلف صدرا، دو تعریف کلّی از حکمت و فلسفه به دست میآید:
تعریف اوّل: یکی از دو تعریف، بر اساس توجّه به بعد بحثی، تصوّری و نظری حکمت است و در یک جمله، تعریف حکمت بحثی است. صدرا این تعریف را با دو تعبیر متفاوت ولی قریب المأخذ ذکر کرده است:
1) حکمت، علم به عقلیّات ثابت الوجود و شناخت احوال معانی کلّی موجود بما هو موجود است؛ چرا که در درک جزئیات متغیّر و دگرگون پذیر، کمالی نیست.
2) حکمت، شناخت حقایق اشیاء است، چنانکه هستند، به اندازة طاقت انسانی و بر اساس تحقیق برهانی، نه ظنّ و تقلید (صدرالدین شیرازی، 1981، ج4: 115؛ همان، ج5: 27؛ همان، ج1: 20-22؛ همان، ج3: 147؛ همو، 1378ـب: 191؛ همو، 1380ـالف: 31؛ همو، 1378ـالف: 149-150؛ همو، 1386: 226-227 و 667).
تعریف دوم: دومین تعریف را میتوان تعریف حکمت ذوقی یا تألّه تلقّی کرد. به واقع، «حکمت بحثی، توغّل در بحث و بحّاث صرف بودن است؛ ولی حکیم متألّه، متوغّل در تألّه است، از تخلّق شروع میکند تا به تحقّق میرسد و حکمت تصوّری صرف نیست» (اعوانی، 1384: 8). این تعریف نیز به دو گونه و با دو تعبیر در آثار صدرا آمده است:
1) «حکمت، استکمال نفس انسانی است به اندازة طاقت بشری، برای تشبّه به باری در علم و عمل» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 20-22).
2) «حکمت، نور ایمانی است که از سوی خدا در قلب انداخته میشود و سبب روشنی و تصفیة قلب از کدورات نفسانی ظلمانی است» (صدرالدین شیرازی، 1386: 226-227؛ همو، 1379، ج4: 393؛ همان، ج5: 3؛ همو، 1981، ج5: 514).
حکمت ذوقی، حقیقتی است که در وجود آدمی تجلّی میکند و تنها در ذهن او نیست. بنابراین حکمتهای بحثی و ذوقی، متعلّق به دو حوزة متفاوت از حکمت نیستند؛ بلکه دو درجه از یک حکمتاند؛ دو درجهای که به نحو طولی، به یکدیگر وابستهاند، بیآنکه دو معرفت متباین باشند.
مجموعة تعاریف صدرا که مشیر به حکمت بحثی است، تلفیقی است از تعاریف حکمت در نزد ابنسینا، فارابی، کندی و یونانیان قدیم؛ و تعریف صدرا بر اساس مشرب ذوقی و اشراقی و مباحث گستردة او پیرامون نحوة وصول به این نوع حکمت ـ که بر اساس تصفیه و تهذیب نفس میباشد ـ مشابه است با نظریات سهروردی (نصر و لیمن، 1383، ج1: 45-48).
1ـ4ـ دو گونه حکمت در «قرآن» و حدیث
به اعتقاد صدرا، تقسیم حکمت به حکمت نظری و عملی، منطبق با آیات قرآنی است و از مجموع موارد استعمال لفظ حکمت در «قرآن» به دست میآید که حکمت، بیرون از دو امر نیست: 1ـ علم به حقایق اشیاء؛ 2ـ عمل به موجب آنها. بدون شکّ، حکمت، کمال انسانیت است و آن نیز منحصر به دو چیز است: یکی شناخت خیر به دلیل خود خیر، و دیگری شناخت خیر برای عمل به آن. بازگشت اوّلی به علم و ادراک مطابق با واقع، و بازگشت دومی به فعل عدل است. اوّلی همان حکمت نظری، و دومی همان حکمت عملی است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 163-165). بنابراین انقسام و دو شعبه شدن حکمت را هم «قرآن» به عنوان یک کتاب انسانساز، کاملاً تأیید کرده؛ و هم این تقسیم منطبق است با سرشت و ساختار آدمی (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 20-22).
1ـ4ـ1ـ حکمت نظری
دایرة معرفتی حکمت، آسمانها و زمینهاست و عارف ربّانی، با مطالعة معلوماتش ـ یعنی شناخت خدا و صفات و افعال و ملک و ملکوت او ـ در بهشتی است به گسترة آسمانها و زمین.[iii] بنابراین حکیم، به عالَمی عقلی شبیه عالم عینی تبدیل میشود (صدرالدین شیرازی،1981، ج1: 20-21).
اهتمام اصلی، به اجزای برتر و اصلیتر حکمت نظری است؛ و برترین اجزای حکمت، مشتمل بر دو علم شریف است: الف) علم به مبدأ که مشتمل است بر معرفت حقّ، معرفت صفات حقّ، و معرفت افعال و آثار حقّ. صدرا مجموع اینها را علوم توحیدی نامیده و آنها را به ترتیب افضلیت، چنین رتبهبندی کرده است: 1) توحید ذات، 2) توحید صفات، 3) توحید افعال (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 58). ب) علم به معاد، که آن نیز شامل معرفت نفس، معرفت قیامت، و علم نبوات است (صدرالدین شیرازی، 1378ـالف: 149؛ همو، 1386: 540).
حتی فراتر از این، حکمت تنها همان علم به خداست از دو جهت: 1ـ علم به حقّ از جهت ذاتش: «أو لم یکف برّبک أنّه علی کلّ شیء شهید» (فصّلت/ آیة 53)؛ 2ـ علم به حقّ از جهت علم به آفاق و انفس: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم أنّه الحقّ» (فصّلت / آیة 53) (صدرالدین شیرازی، 1363: 3).
صدرا، با توجّه به ویژگیهایی که برای حکمت و راههای تحصیل آن برشمرده است، نهایتاً آن را صراط مستقیم تحصیل معارف اولیاء قلمداد کرده و دلایل اطلاق این نام را برای حکمت چنین دانسته است: چون راهی است که جمیع انبیاء و اولیاء پیمودهاند؛ و طریقی است که نسخ و تغییر و تخالف و تناقض در آن راه ندارد ـ زیرا از طرف خداوند و به توفیق و الهام اوست؛ و شیوة توحید است که افضل انبیاء و پیروان او آن را پیمودهاند؛ و راه مستقیمی است که خداوند، پیامبرش را فرمان داده تا سلوکش را به مردم بیاموزد و آنها را از سلوک راهی دیگر باز دارد ـ زیرا استقامت طریق، سالک را در کمترین زمان به مقصد میرساند (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 324-326).
راههای وصول به حکمت نظری، سه طریق است و علاوه بر دو طریق رایج در حکمت، طریق سومی هم وجود دارد. او، دو طریق رایج در حکمت را حکمت محبّین و طریقة سوم را حکمت محبوبین نامیده است. در آن دو قسم از علوم و معارف، «قرآن» با سایر کتب آسمانی مشترک است؛ اما در «قرآن»، قسم سومی از حکمت هست که دارای برهانی محکمتر و مرتبهای بالاتر و غایتی استوارتر است، و خداوند در این آیه به آن اشاره کرده است: «إنّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم» (إسرا/ آیة 9)، و آن حکمتی است که جز خالصان از دوستان و اولیاء صالح خدا ـ که در این آیات به آن اشاره شده ـ شخص دیگری به آن نمیرسد: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم أنّه الحق، أو لم یکف بربک أنّه علی کلّ شیء شهید» (فصّلت/ آیة 53). این نوع حکمت، مختصّ محبوبین خداست؛ چنانکه آن دو نوع دیگر حکمت، از آن خواص محبّین خداست، و به همة اینها در این آیة شریفه اشاره شده است: «فسوف یأتی الله بقوم یُحبُّهم و یُحبُّونه» (مائده/ 54) (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 157-158). این نوع از حکمت ـ که صدرا آن را حکمت محبوبین نامیده ـ همان حکمت ویژة صدیقین است، که استشهاد از خدا بر خداست.
1ـ4ـ2ـ حکمت عملی
هدف حکمت در بعد اخلاقی یا همان هدف حکمت عملی، «مباشرت به عمل خیر برای به دست آوردن هیأت برتری نفس بر بدن و انقهار بدن در برابر نفس و نیز تشبّه به خداست» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 20-22). حکمت، ریشة فضائل، برترین وسیلهها و رأس عبادتها و معدن طاعات است (صدرالدین شیرازی، 1378ـالف: 149). حکمت، سبب خوف و خشیت است (صدرالدین شیرازی، 1386: 200). نور این علم و روح آن، اصل تمام صفات اخلاقی است (صدرالدین شیرازی، 1386: 297). و «فضیلتی است که بهواسطة آن، انسان بر سایر خلق در نزد خدا برتری مییابد» (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 21)؛ و به کمک آن، حقّ را از باطل تشخیص میدهد (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 31). فرو رفتن در دنیا و زیادهروی در لذات و شهوات آن، مربوط به نسیان حکمت است و بالمآل سعادت اخروی هم منوط به حکمت است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج6: 108-109).
از مجموع کلام صدرا دربارة حکمت عملی به دست میآید که حکمت، لبّ لبّ و ثمرة خالص و ناب اخلاق دینی است و اصولاً ارسال انبیاء و کتب آسمانی، برای حکمت بوده است؛ زیرا حکمت، اولاً معدن تمام فضایل اخلاقی و دوری از تمام رذایل اخلاقی است، که تعالیم دینی به آنها پرداختهاند؛ ثانیاً سعادت و خوشبختی حقیقی با حکمت به دست میآید، و بلکه عین سعادت است و دوری از آن، بالاترین شقاوت و بدبختی به شمار میآید.
2ـ تطابق «قرآن» و حکمت
با توجّه به اوصاف بلند حکمت و ابعاد گوناگون آن، میتوان نتیجه گرفت که محتوای حکمت و ابعاد آن، اعمّ از حکمت نظری و عملی، معادل با «قرآن» است و تعالیم حکمت، چیزی جدا از تعالیم «قرآن» نیست؛ و این دو با یکدیگر برابرند. خداوند نیز فرموده است: رسالت انبیاء، تعلیم دو چیز است: یکی تعلیم کتاب و دیگری تعلیم حکمت (جمعه/ آیة 2)؛ و پیامبر نیز فرموده است: «اوتیت القرآن و ما یعدله»، که همان حکمت است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 271-272).
گذشته از اینکه در آیات قرآنی، «قرآن» به وصف حکمت و حکیم آمده است،[iv] صدرا وجوهی را برای حکیم بودن «قرآن» ذکر کرده است: نخست آنکه «حکیم است؛ چون صاحب حکمت است و در آن آیاتی هست که بر علم ربوبی دلالت دارند» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج5: 23). لذا هیچ علم ربّانی و مسئلة الهی و حکمت برهانی و معرفت کشفی نیست، مگر اینکه اصل و فرع و مبدأ و غایت و ثمره و خالص آن در «قرآن» است؛ به طوری که هر سورهای از سورههای «قرآن» مشتمل است بر نهایت افکار حکمای اوّل و اسرار و رازهای اولیای پیشین (صدرالدین شیرازی، 1379، ج6: 5).
دیگر آنکه کلماتی چون «حکمت»، «قرآن»، «کلام» و «نور»، در فرهنگ واژگان صدرا به معنای مرتبة عقل بسیطی است که تمام حقایق اشیاء و هویات وجودی آنها، در آن به اجمال و خلاصه جمع و مندرج است و حکمت، علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 41 و 31). پس «قرآن» حکیم است از آن جهت که دارای مقام عقلی قائم به ذاتی است که در آن، حقایق اشیاء به وجه بسیط اجمالی نهفته است. لذا ذات «قرآن»، بدون صفتی زائد عالم بر اشیاء است، آن گونه که هستند (صدرالدین شیرازی، 1981، ج3: 52-53؛ همان، ج8: 289-290).
بدین ترتیب، ملاصدرا نامهایی مأخوذ از «قرآن» و حدیث را برای حکمت برگزیده که بیان کنندة رابطة عمیق حکمت متعالی اسلامی با «قرآن» است.
«قرآن» با تعابیر مختلفی از حکمت یاد کرده و از جمله، حکمت را قرآن نامیده است. این لازمة تطابق کامل علم «قرآن» و حکمت است و نتیجة حاصله آن است که فهم قرآن، همان فهم حکمت است؛ زیرا «قرآن» نیز هم حکیم است و هم حکمت.
3ـ تعابیر گوناگون حکمت از نگاه ملاصدرا
صدرا، در عین آنکه غالباً محتوای مورد نظر خود را با کلمة «حکمت» معرفی کرده و کمتر به اصطلاح «فلسفه» توجّه کرده، با این حال، تعابیر متفاوتی را برای حکمت به کار برده است؛ تعابیری که در بادی امر، هیچ شباهتی به حکمت مصطلح ندارند؛ اما وقتی کاربرد این کلمات را در دستگاه فکری صدرا مشاهده میکنیم، معنا و مفهوم آنها را معادل با حکمت و یا از لوازم حکمت مییابیم. این تعابیر عبارتاند از:
1) نامهای قرآنی حکمت: ملاصدرا در آثار خود، نامهایی برگرفته از «قرآن» را برای حکمت آورده است. در «کسر اصنام الجاهلیه»، اسامی «فقه»، «علم»، «ضیاء»، و «نور» را برشمرده است (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 189). در «تفسیر القرآن» گفته است: از این حقیقت ایمانی، به عبارات مختلف تعبیر میشود و در زبان شرع و عقل، به اسامی متعدّد نامیده میشود. آنگاه این اسامی را برگرفته از شرع دانسته است:
ـ «نور»: «و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور» (نور/ آیة 40).
ـ «فقه»: «لیتفقّهوا فی الدین و لِیُنذروا قومهم» (توبه/ آیة 122).
ـ «علم الکتاب و السنة»: «یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (جمعه/ آیة 2) (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 259-262).
در «اسرار الآیات» و «مظاهر الالهیه»، اسامی قرآنی حکمت را «قرآن» و «نور» نام برده است (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 32؛ همو، 1378ـج: 11). در رسالة «سه اصل»، نامهای «نور» ـ «قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین» (مائده/ آیة 15) ـ «علم» و «فقه» را ذکر کرده است (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 73-78).
2) ایمان حقیقی: صدرا به این نکته تصریح کرده است که: «ایمان همان حکمت است و مؤمن حقیقی همان حکیم است» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 260)؛ و «حکیم حقیقی همان مؤمن حقیقی است» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج9: 139-140). ترادف ایمان و حکمت و استعمال این دو کلمه در کنار هم، در آثار صدرا بسیار به چشم میآید. وی دلیل این ادعای خود را به نحوی بسیار تمام و واضح، مستفاد از آیات قرآنی دانسته است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 188).
با توجّه به عنایت خاص صدرا در استعمال اصطلاح ایمان حقیقی و کاربرد زیاد آن در جای جای آثارش، ویژگیهای ذیل را میتوان برای ایمان برشمرد:
1ـ ایمان از مقولة معرفت و شناخت است. صدرا، برای ایمان نیز همچون حکمت، دو درجه قائل است: یک درجه از آن، مرتبهای از علم و نوعی تحوّل معرفتی و علم به مبدأ و معاد است، که معادل حکمت نظری است. اما ایمان در درجة دوم، عمل به متقضای علم، پیمودن مؤدای آن و تقوا به موجب آن است، و لذا نفس را از هوای نفسانی باز میدارد؛ این رتبه نیز همان حکمت عملی است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 130؛ همان، ج5: 27 و 33 و 64).
2ـ ایمان، امری اعطایی و نوری در قلبهاست؛ نوری است که خدا بر دل مؤمن میافکند و با این نور، انوار عالم غیب بر او کشف میشوند (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 64 و 88؛ همو، 1379، ج4: 271 و 323).
3) علم حقیقی: صدرا دربارة ویژگیهای علم حقیقی گفته است: علم حقیقی، نوری است از سوی خدا بر دل بندة او که از راه دل، بر زبان؛ و از غیب، به شهادت او ظهور میکند (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 128؛ همو، 1378ـج: 4). این ویژگی، همان ویژگی ایمان است که پیشتر بیان شد. علم حقیقی، هدف اصلی و کمال حقیقی و موجب قرب به خداست (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 97). «علوم حقیقی سختترند و طریقة علوم غیرحقیقی آسانتر است. اینها را در شش ماه یا کمتر میتوان آموخت؛ اما علوم حقیقی را باید در مدّت 50 سال آموخت» (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 102-104).
صدرا، مصادیق علم حقیقی را چنین برشمرده است: علم توحید (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 97) که آن نیز عبارت است از علم به ذات خدا و صفات و افعال و کتب و رسل او (صدرالدین شیرازی، 1379، ج5: 274). به تعبیر دیگر، «علم حقیقی همان علم به مبدأ و معاد و علم به احوال نفس است» (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 33). او در رسالة «سه اصل»، علم حقیقی را علم به بطون «قرآن» و حدیث معرفی کرده است (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 80). همچنین در نظر او، مصادیق علم غیرحقیقی عبارتاند از: علم فقه، ظاهر تفسیر، کلام، خلافیات فقه، معانی و بیان، لغت، صرف و نحو، طبّ، نجوم و فلسفه (بحثی) (صدرالدین شیرازی، 1381ـالف: 102-104؛ همو، 1386: 234).
بر این اساس، دانش ظاهر تفسیر، فلسفة بحثی و کلام از علوم غیرحقیقیاند؛ و حکمت و علم به بطون «قرآن» و حدیث، از علوم حقیقیاند؛ و بلکه علم حقیقی منحصر به آنهاست.
4) علم ممدوح: اینعلم، در برابر علم مذموم قرار دارد و بالاترین مرتبة آن، حکمت است و آن عبارت است از علم به خدا و صفات و افعال او و جریان سنّت و قانون او در خلق و حکمتش در ترتّب آخرت بر دنیا (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 354).
5) علم مکاشفه: مقصود از علوم مکاشفه، علم به خدا و ملائکه و کتب و رسل و اولیاء و علم معاد و روز قیامت است، و علوم معامله یعنی تحصیل حسن خلق (صدرالدین شیرازی، 1379، ج3: 175-176). علوم مکاشفه، فاضلترین جزء حکمت است و در میان علوم مکاشفه نیز شناخت و معرفت خدا، افضل و بالاتر است؛ زیرا مطلوب بالذات و خیر حقیقی است و به هیچ معرفت دیگری وابسته نیست؛ بلکه سایر معارف، عبید و خدمة آن هستند. اما تفاضل میان علوم مکاشفه بستگی دارد به میزان واسطه میان این علوم با شناخت و معرفت خدا (علم الهی)؛ هر چه واسطه با شناخت خدا کمتر باشد، آن علم افضل است (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 72-73).
6) ذکر حقیقی: به باور صدرا، هیچ گروهی از مردم، بیشتر از حکیم الهی به توصیه در باب ذکر بسیار و مداومت بر آن، عمل نمیکند. او، میان موضوع اهتمام و تفکّر غالب نحوی، لغوی، منجم، طبیب، و فقیه با حکیم مقایسه کرده و سپس دربارة حکیم گفته است: «فإنّ موضوع علمه و مادة صناعته هو الموجود المطلق و الاله الحقّ. فتمام عمره مشغولٌ بالحقّ و جمیع هِمَمه مصروفٌ بالکشف عن توحیده و تقدیس صفاته و احکام افعاله و معرفة نعوته و اسمائه و آیاته. فلا شغل له الّا ذکر الله و ذکر آلائه» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 262-264).
7) فضل و فیض الهی: حکمت، بزرگترین بخشش است (صدرالدین شیرازی، 1386: 667). به شهادت آیة شریفة «و علّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیماً» (نساء/ آیة 113)، به هر کس حکمت داده شود، خیر کثیر داده شده است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 10).
صدرا، در ذیل آیة چهارم سورة جمعه، یعنی آیة «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم»، در تعریف فضل گفته است: آنچه به واسطة آن، انسان بر جمیع آنچه در این عالم است برتری مییابد و به واسطة آن، مستحقّ مسجود بودن ملائکه میگردد عبارت است از ایمان به خدا و علم به حقایق، آن چنان که هستند، و تجرّد از عالم حسّ (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 176).
او، در توضیح این مطلب که چرا حکمت فضل و بخشش الهی است، استدلال کرده است که چون در حقیقت هیچ حکیمی جز خداوند وجود ندارد، بنابراین حکمت، موهبتی ربّانی است که با سعی و اکتساب به دست نمیآید. او، شرط دسترسی به این فضل الهی را تجرّد از پوشش بشری و لباس وجود مادی، و از طریق زهد حقیقی معرفی کرده است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج3: 51-52؛ همو، 1380ـالف: 31-32).
4ـ ویژگیهای حکیم
معلّم حکمت غیر از مفیض و موجد و مُخرج حکمت از قوّه به فعل است. براهین قاطع دلالت دارند بر اینکه فیّاض معارف، خداوند سبحان است ولی معلم حکمت، نبی(ص) است. صدرا این مطلب را به تفصیل بیان کرده است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 165-167). اما استفاده از معدن نبوّت ختمیه، یا بدون واسطه است که برای اولیاء حاصل میشود، و یا به واسطة اولیا برای علما حاصل میشود؛ و استفادة عوام مردم نیز به طریق حکایت و تمثیل است» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 130).
هنگامی حصول علم به متابعت از نبیّ(ص) میسّر است که شخص، از حدّ عقلانی به نور کشف و مکاشفه برسد و از آینة باطن شخص، راهی به باطن نبوّت و ولایت پیدا شود. صدرا، راه آن را راه محبّت و پیمودن طریق متابعت از نبیّ(ص) دانسته است؛ به طوری که سرانجام، به برخی از آنچه ایشان رسیدهاند، میرسد و از آب یقین سیراب میشود (صدرالدین شیرازی، 1379، ج3: 298).
«خداوند، اولی به علم و حکمت و اوّل حکیم و صادقترین حکماء است» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 358؛ همو، 1378ـالف: 212). پس از او، نام حکیم به کسی اطلاق میشود که به علوم الهی و علم النفس وعلم احوال معاد دانا باشد؛ چرا که سایر علوم، صناعت و سیرهاند و اهل آنها، تنها موصوف به همان صناعت و سیره هستند و اطلاق نام حکیم بر آنها روا نیست (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 61-62؛ همو، 1379، ج2: 360-362). این افراد نیز در شمار مصادیق اسم حکیم قرار نمیگیرند: 1) انسان توانا و ممارس در مسائل فقهی و کلامی؛ 2) کسانی که تنها رسوم جدلی و مسائل اختلافی را میدانند و به علوم دینی آگاهی ندارند؛ 3) کسانی که به حقایق تفسیر «قرآن» آگاهی ندارند (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 261).
حکماء، راسخان در علم و کاملان در معرفت الهی هستند و در مقابل علمای ظاهر، علمای باطن نامیده میشوند (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 25-26). «ایشان، به سبب افزایش عقلهایشان، بر تحمّل آنچه علمای ظاهر قادر نیستند توانایی دارند» (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 205).
و سرانجام از نظر صدرا، حکیم کسی است که جامع علوم الهی، طبیعی، ریاضی، منطقی و خلقی است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 359-360). به اعتقاد وی، فهم درست از مسائل حکمی، مستلزم جامعیّت در علوم مختلف است و در غیر این صورت، باید به تقلید اکتفا کرد و متصدّی بحث و مجادله نگردید. شیوة راستین حکمت، شیوة برهانی و استدلالی است؛ آن هم برهان مفید یقین. روش کار حکیم و فقیه متفاوت است؛ زیرا روش فقیه، قیاس فقهی است که اضعف ادله و مفید ظّن است، نه یقین. ظنّ برای امور عملی راهگشاست؛ ولی در حکمت، ظّن کافی نیست و تحصیل یقین، شرط است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 82). به همین دلیل، روش صدرا هم در کتب حکمت، برهان و کشف است؛ و معتقد است کشف تامّ و کامل در عقلیّات صرف، منوط به دو چیز است: یکی برهان و حدس؛ و دیگری یاری جستن از ریاضتهای شرعی و حکمی و مجاهدتهای علمی و عملی (صدرالدین شیرازی، 1381ـب، ج2: 445).
بدین ترتیب، صدرا طرق تحصیل حکمت را منحصر به برهان نکرده و به درجهای بالاتر و درجهای فروتر از آن نیز قائل است. پس طرق تحصیل حکمت، سه راه است: عیانی، برهانی، و سماعی و تقلیدی. حکمت به نحو عیانی برای نبی(ص) حاصل است و به تبع او، برای اولیاء الله از اهل بیت نبوت و ولایت نیز حاصل است. حکمت برهانی برای حکمای امّت حاصل میشود؛ و حکمت سماعی و تقلیدی نیز برای عوام از اهل ایمان حاصل است. البته همة اینها از اشراق نور نبوّت به اراضی قابلیّت قلبهای ایشان است؛ جز آنکه در اولی، وقوع نور است و در دومی، عکس آن و در سومی، ظلّ و سایة آن است: «و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور» (نور/ آیة 40) (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 176).
نشانة صحت امور حکمی، معادل بودن آنها با «قرآن» است. معقولات، میان اهل دین و اهل کفر مشترکاند. معقول، حکم عقل است به برهان عقلی و برای هر عاقلی میسر است، اما حکمت الهی از این قبیل نیست؛ زیرا «موهبتی الهی است که به هنگام تجلّی صفات احدیت و فنای اوصاف خلقیّت، به قلوب انبیاء و اولیاء وارد میشود و نشانة صحّت آن، معادل بودن با «قرآن» است. بلکه حکمت عین «قرآن» است؛ چنانکه رسول خدا(ص) فرمود: «اوتیت القرآن و ما یعدله»، که به حکمت اشاره دارد. بنابراین حصول حکمت، به فتح باب خزائن حکمت از سوی خداست و مختصّ به مشیّت اوست، نه به خواست خلق و دواعی و انگیزههای ایشان و جمعآوری اسبابی از قبیل کتاب، استاد و اسناد عالی؛ زیرا خداوند حکمت را به هر کس که بخواهد عطا میکند (صدرالدین شیرازی، 1379، ج4: 171-172).
حکیم، از نور نبوّت و ولایت بهره میگیرد؛ به ویژه در شناخت احوال آخرت و احوال قیامت و آنچه ورای محسوسات و از عجایب ملکوت و احوال آخرت و سرانجام نفوس و درجات آنها در روز قیامت است. در این امور، فکر نمیتواند چندان جولان دهد و لذا به ناچار در ادراک و نیل به آنها، باید از طریق نبوّت و ولایت وارد شد؛ زیرا درک آنها، فوق طراز عقل است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 360).
بنابراین، صدرا منابع اصلی بدایع حکمی و تعالیم فلسفی خود را کتاب، سنّت و روش پیامبر(ص) دانسته، نه اندیشههای بحثی و قیل و قال (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 147). «معارف الهی، خصوصاً آنچه مربوط به آخرت است و عقل بحثی به آن نمیرسد، باید از مشکات نبوّت خاتم پیامبران، به توسّط اولین وصیّ او فرا گرفته شود؛ زیرا پیامبر فرمود: من شهر علم و علی(ع) باب آن است» (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 342).
صدرا، اثبات حدوث زمانی عالم را با استفاده از برهان و «قرآن» میسّر دانسته (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 150)؛ و یا حلّ مسئلة معاد جسمانی را با استفاده از این منابع ارائه کرده است: کتاب الله، حدیث نبی(ص) و عترت او، کلمات و اشاراتی در کتب بزرگان صوفیه (صدرالدین شیرازی، 1385: 290). و نهایتاً اینکه صدرا، شاهد صحّت همة آن مسائل فلسفی را که در آنها متفرّد است، کتاب خدا و سنّت نبیّ و احادیث اهل بیت(ع) معرفی کرده است (صدرالدین شیرازی، 1363: 11).
به عقیدة صدرا، حکیم کسی است که در علم و عمل کامل است (صدرالدین شیرازی، 1386: 440) و «در هر عصر و دورهای، بر این کمال و برتری، فاضلان در علم و برگزیدگان در عمل گواهی میدهند» (صدرالدین شیرازی، 1386: 668). رهروان این راه بسیار نادرند و از این رهروان، در هر زمان جز عدهای انگشتشمار ـ یک یا دو نفر ـ بیشتر یافت نمیشود (صدرالدین شیرازی، 1380ـالف: 25). «آنها اساطین حکمت و تألّه هستند که چون منجمان و ستارهشناسان، رصد عقلی و مشاهدات عقلی دارند» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج6: 164).
«حکیم، مؤمن حقیقی است» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج5: 139-140)؛ و «پیامبران نیز از جنس حکماء و از میان آنها هستند» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 22؛ همو، 1386: 639)؛ «ایشان، حکمای الهی و علمای ربّانی هستند که در اصطلاح شریعت، به آنها اولیاء و صدیقین گفته میشود» (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 74-75) و در مقابل علمای دنیا، علمای آخرت نامیده میشوند (صدرالدین شیرازی، 1380ـب: 159).
حکیم، متخلّق به اخلاق پیامبر(ص) است. این ویژگی موجب استعداد قبول معارف الهی میشود که بر قلب پیامبر افاضه شدهاند؛ چرا که «و من یطع الرسول فقد اطاع الله» (نساء/ آیة 80). اما کسی که متأدّب به آداب پیامبر(ص) و متخلّق به اخلاق او نباشد، حال او چنان است که «سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تُنذرهم لایؤمنون» (بقره/ آیة 6) (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 177).
نتیجهگیری
برخی نتایج مهم این مقاله که عمدتاً با هدف تطبیق حکمت و دین به معنای اعمّ و حکمت و «قرآن» به طور اخصّ دنبال شد، چنین است:
نخست میتوان گفت که حکمت، با انبیاء آغاز شده و تاریخ آن به گسترة تاریخ نبوّت است. حکیمان بزرگ یا موصوفان به حکمت، که تعدادشان انگشتشمار است، با واسطه یا بیواسطه در مکتب انبیا درس آموختهاند؛ پس پیوند عمیقی میان نبوّت و حکمت برقرار است و اساساً تعلیم حکمت و کتاب، از اهداف بعثت انبیاء است. پیامبران، از جنس حکماء و فردی از میان ایشان بودهاند و معلمان حقیقی حکمت به شمار میآیند. حال اگر چنین است، حکمتی، حکمت حقیقی است که برگرفته از مشکات و کانون نبوّت باشد؛ و در غیر این صورت، حکمتهایی که برگرفته از عقول ناقص و آلوده هستند، بر صراط مستقیم نیستند و راه آنها، راه غیر انبیاء است؛ و لذا نسخ و تغییر و تناقض بسیار در آنها راه دارد.
بدین ترتیب، منابع اصلی حکمت صدرایی، کتاب[v] و سنّت و روش پیامبر است؛ نه اندیشههای بحثی و قیل و قالهای رایج. او، پس از تتبّع کامل در آثار حکمای مشهور و کتب متداول زمان خود، تنها «قرآن» را یگانه ملجاء و پناه خود یافته و حکمتی آغاز کرده برگرفته از «قرآن» و تفسیری نگاشته سراسر حکمت. او، «قرآن» و حدیث نبوی را منبع ابداعات فلسفی خود ذکر کرده و حکمتش را متفاوت با حکمت های متداول دانسته و آن را حکمتی متعالی و قرآنی خوانده است. صدرا، حکمای زمانش را به متابعت نبی(ص) و «قرآن» دعوت کرده و معیار «قرآن» را نشانة صحّت حکمت معرفی کرده و گفته است: حکمتی صحیح است و متعالی که معادل «قرآن»، بلکه عین «قرآن» باشد؛ که پیامبر(ص) فرمود: «اوتیت القرآن و مایعدله»، یعنی حکمت.
بنابراین «قرآن» هم حکمت است و هم حکیم. حکمت است؛ چون علمی اجمالی است در عین کشف تفصیلی، و حکیم است؛ چون دارای حکمت است و مقام عقلی قائم به ذاتی دارد که حقایق اشیاء، به وجه بسیط اجمالی در آن نهفتهاند. پس «قرآن»، در محتوا حکمت است و به گفتة صدرا، تنها 600 آیة فقهی دارد و بقیة آیات، حتی قصص قرآن، در باب حکمت و معرفت الهی است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 55-59؛ همان، ج6: 4-5). «قرآن»، تعابیری چون «ضیاء»، «نور»، «علم» و «فقه» را دربارة حکمت به کار برده که هر کدام، به ویژگی خاصّی از حکمت اشاره میکنند.
از مجموع دیگر تعابیر صدرا که آنها را به عنوان معادل حکمت به کار برده، دانسته میشود که حکمت مورد نظر او، علم حقیقی است و علم حقیقی، غیر از بحث ظاهر تفسیر «قرآن» و فلسفة بحثی است؛ بلکه علم حقیقی، علم تفسیر باطن «قرآن» و حکمت حقیقی است.
نتیجة دیگر آنکه اگر «قرآن»، حکمت و دعوت نبی(ص) به حکمت است و نخستین معلمان حکمت انبیاء بودهاند، پس مفیض حکمت، خداست. حکیم حقیقی خداست و اوّل حکیم و صادقترین حکیم اوست. بنابراین حکمت حقیقی تنها در نزد اوست و حکمت حقّه، حاصل فیض و موهبت الهی است و با اکتساب و تعقّل و تدریس و کتاب و استاد و اسناد، به دست نمیآید.
حکمت، غیر از فلسفه است. حکمت، صرف رسیدن به درجة معقول و ترقّی از محسوس نیست. حکمت، تخلّق و زهد و طهارت و تجلّی در جان و روح آدمی است. برترین اجزای حکمت نیز علم الهی و علم به مبدأ و معاد است و گسترة معرفتی آن، آسمانها و زمین است؛ زیرا موضوع حکمت، خدا، صفات و افعال اوست، که به پهنای عالم است.
دیگر آنکه آنچه صدرا در اوصاف حکیمان و یا شرایط تحصیل حکمت آورده، با شرایط تحصیل علم «قرآن» و دانش تأویل، بسیار مشابهت دارد. فهم «قرآن» نیز محتاج اخلاص، زهد و تقوی، تبرّی و حریّت، تضرّع و دعا، و تخلّق به اخلاق نبی(ص) است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج2: 228؛ همان، ج4: 53؛ همو، 1386: 99). فهم «قرآن» نیز حاصل فضل و موهبت الهی است (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 359؛ همان، ج7: 281-283؛ همو، 1380ـالف: 96). اهل تأویل حقیقی «قرآن» نیز حکیم، نادرة زمان، مؤمن حقیقی و از راسخان در علم و حکمتاند. ایشان نیز معادن احکام کتاب و سنّت و علمای باطناند (صدرالدین شیرازی، 1379، ج7: 112-113؛ همو، 1381ـالف: 24). در نتیجه، حکمت و تأویل، هم از جهت معلّم و مفیض، و هم از جهت محتوا و گستردگی موضوع، و هم به جهت طریقة تحصیل، و هم به دلیل منبع خیر و سعادت بودن، یکی هستند. معلّم هر دو (کتاب و حکمت) نبیّ است؛ و مفیض هر دو خداست؛ و موضوع هر دو مبدأ و معاد است؛ و طریقة تحصیل هر دو، ترقّی از محسوس و معقول و رسیدن به مکاشفه و شهود و تقوی و طهارت است؛ و نیز هر دو برای خیر و سعادتاند و در هر زمانی، اهل آن اندک و انگشتشمار است.
[i]- فیض کاشانی نیز در «المحجة البیضاء»، گفته است: فلسفهای که جامع همة علوم عقلی حقیقی است و با تغییر زمان و تبدّل ادیان، تغییر و تبدّل ندارد، در عرف فلاسفه، «حکمت» نامیده میشود (فیض کاشانی، بیتا، ج1: 71).
[ii]- دکتر نصر دربارة ترجمة اصطلاح حکمت گفته است: «هانری کربن، در ترجمة اصطلاح حکمت ـ بدان معنی که نزد سهروردی و حکمای متأخری چون ملاصدرا مفهوم است ـ اصطلاح تئوسوفی (Theosophie) را در معنای حکمت الهی، به جای فلسفه به کار برده است و ما نیز با ترجمة «حکمت متعالیه» در زبان انگلیسی به «Transcendent Theosophy» ترجمة کربن را تأیید کردهایم» (نصر و لیمن، 1383، ج1: 47).
[iii]- در «قرآن کریم» آمده است: «و جنّة عرضها السموات و الارض» (آل عمران/ آیة 133).
[iv]- در این باره میتوان به آیاتی چون «یس و القرآن الحکیم» (یس/ آیات 1-2) و «و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب» (ص/ آیة 20) اشاره کرد.
[v]- گفتنی است که ملاصدرا، حتی با کتابهای مقدّس دیگر ادیان چون «تورات» و «انجیل» هم آشنایی داشته؛ و در «اسفار» و دیگر کتب خود، مطالبی از آنها نقل کرده است.
10. همو. (1380شـب). کسر اصنام الجاهلیة. تصحیح، تحقیق و مقدمة محسن جهانگیری. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
11. همو. (1381شـالف). رسالة سه اصل. تصحیح، تحقیق و مقدمة سید حسین نصر. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
12. همو. (1381شـب). المبدأ و المعاد. جلد 1-2. تصحیح، تحقیق و مقدمة محمد ذبیحی و جعفر شاهنظری. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
13. همو. (1385ش). مجموعة رسائل فلسفی صدرالمتألهین. تحقیق و تصحیح حامد ناجی اصفهانی. تهران: حکمت.
14. همو. (1386ش). مفاتیح الغیب. تصحیح، تحقیق و مقدمة نجفقلی حبیبی. تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
15. همو. (1981م). الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة. جلد 1-9. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
16. فیض کاشانی، مولی محسن. (بیتا). المحجّة البیضاء. جلد 1. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
17. نصر، سید حسین. (1382ش). صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه. ترجمة حسین سوزنچی. تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
18. نصر، سید حسین؛ لیمن، الیور. (1383ش). تاریخ فلسفة اسلامی. جلد 1. تهران: حکمت.