نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسندگان
1 استاد دانشگاه امام صادق(ع)
2 دانشجوی دورة دکتری فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه امام صادق(ع)
3 استادیار دانشگاه امام صادق(ع)
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Mullā Sadrā considers every important issue in philosophy from three aspects and in three levels. In this paper, we want to know if he has done so in the subject of causality. The outcome, according to Mullā Sadrā, in the first level is that we face with two being-in-itself, one of which (cause) creates the other (effect). In this level, he introduces “effect” as the connector existence (vujūd-i-rābitī). This identification implies that the cause and the effect are both being-in-itself. In the second level, Mullā Sadrā introduces them as connected existence (vujūd-i-rābit). This nomination means in this stage that he has negated the “effect” to be a being-in-itself and this would differ from what was accepted in the first step. Finally, in a different view in the third level, in the course of probing into their quality, he asserts that they are merely modes (Sha’n) of existence. So we could not name them “caused”, since when we know things as "causes" and "effects", it is not taken any duality for granted.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
صدرالمتألهین، در آثار خود از نظریات مطرح در نظامهای مختلف فکری، مثل فلسفة مشاء و عرفان، بهره گرفته و بعضاً به نحوی آنها را طرح کرده که گویی نظرات خود را مطرح میکند. علاوه بر این، نظامی ابتکاری را مبتنی بر اصالت و تشکیک وجود پایه گذاری کرده، و ابعاد آن را در آثار گوناگون خود به تفصیل بررسی کرده است. این مطلب، نظر صدراپژوهان را به خود جلب کرده و هر یک، وجهی را برای آن برشمرده است. به عنوان مثال، شهید مطهری چنین گفته است:
«از آنجا که صدرا بر آن بوده است که یک دوره فلسفه بنویسد، محدود به ذکر ایدههای خود نشده و مطالب دیگران را هم در موضوعات و مسائل مختلف ذکر کرده است. مثل یک دانشمند علم پزشکی که بخواهد مطالب ابتکاری خودش را عنوان کند؛ در این قسمت، اصولاً نباید یافتههای دیگران را ذکر کند. ولی وقتی او به دنبال آن است که یک دوره علم پزشکی بنویسد، روشن است که چارهای جز ذکر یافتههای دیگران در کنار ابداعات خود نخواهد داشت» (مطهری، 1375: 232).
مرحوم آشتیانی نیز به این مطلب توجّه داده است که:
«کتب تحقیقی صدرا، با افکار عمیق بوعلی و دیگر مشائیان و نوافلاطونیان و تحقیقات صوفیه، و آراء حکمای اشراقی و رواقی، اشباع شده است و حاصلِ آن مکتبی است که به نوعی فواید همة آنها را یکجا با خود دارد» (صدرالدین شیرازی، 1382، ج1: 7).
اینکه صدرا از چه الگویی در این کار بهره برده؛ و اینکه آیا استفاده از آموزههایی که هر یک حاصل نظام فکری متمایزی است در یک اثر قابل دفاع است یا نه، بین صدراپژوهان مورد بحث قرار گرفته و نظریات مختلفی را برانگیخته است. در اینجا بجاست که به نحو بسیار اجمالی، بعضی از این دیدگاهها را نقل کنیم تا جایگاه بحثی که در این مقاله به دنبال آن هستیم، روشنتر شود.
از نظر آیت اله جوادی آملی:
«صدرالمتألهین، حرکت جوهری را به نوعی ابتدا در وجود خویش آزمود و تجربه کرد؛ او قبل از اینکه بحث حرکت جوهری را در بیرون مطرح کند، خود یک متحوّل جوهری شد» (جوادی آملی، 1377-1378: 35-36).
ایشان توضیح داده است که:
«چنین نیست که ملاصدرا صرفاً نظریهاش متکامل شده باشد، بدون اینکه متحوّل شده باشد. ما شاهد هستیم که مبادی و روش او به مرور متحوّل شده است. مبادی ابتدایی او غیر از مبادی نهایی اوست» (جوادی آملی، 1377-1378: 36).
نتیجه آنکه:
«اگر کسی بخواهد شناسنامة صدرالمتألهین را تبیین کند که صدرالمتألهین «من هو»؟ باید در پاسخ گفت که او اصالت الماهوی الحدوث است و اصالت الوجودی البقاء، مشّائی الحدوث است و حکمت المتعالیه البقاء، فلسفی الحدوث است و عرفانی البقاء، و مبادی او متحوّل شده است» (جوادی آملی، 1377-1378: 36).
به این ترتیب، از نظر ایشان، صدرا به مرور خود متکامل شده و نظریات فلسفی او نیز به مرور متکامل شده است؛ و این سیر، از نظرات فلسفی به سوی نظرات عرفانی بوده است.
آیت اله حسنزادة آملی نیز معتقد است:
«دأب صدرالمتألهین در اسفار این است که در فاتحة هر مسئله، به ممشاى قوم در مسیر فلسفة رایج مشى مىکند، و در خاتمه از آنها فاصله مىگیرد ... و در پى تحقیق نکات دقیق عرشى عرشیان برمىآید. لذا اگر کتاب کبیر اسفار را مدخل و یا شرح فصوص و فتوحات بدانیم، ناطق به صوابیم» (حسنزاده، بیتا: 36).
بر اساس نظریة آیت اله حسنزاده نیز تعدّد و تنوّع نظرات مطرح شده در آثار صدرا پذیرفته میشود؛ و سیر نظرات ارائه شده نیز از ممشای قوم به سوی عرفان است.
از نظر هانری کربن:
«بدون شک با ملاصدرا، ما در مقابل یکی از پیروان مکتب ابنسینا قرار گرفتهایم. ... لکن در عین حال، ملاصدرا متأثر از افکار سهروردی بوده، تفسیر اشراقی از ابنسینا به دست میدهد؛ تا حدّی که در افکار صدرالمتألهین، تمام فاصله و بعدی که بین ابنسینا و سهروردی وجود دارد، مرتفع شده است. نیز این فیلسوف ابنسیناییِ اشراقی، عمیقاً تحت تأثیر عقائد یکی از بزرگترین عرفای تمام تاریخ، یعنی ابنعربی، قرار گرفته است» (کربن، 1381: 14).
سیدحسین نصر نیز بر تأثّر صدرا از این دو مکتب توجّه داشته و به لحاظ محتوایی، او را بیشتر متأثّر از عرفان دانسته است:
«ملاصدرا در اسفار، نحوة برخورد نظاممند ابنسینا را با دریافتهای اشراقی ابنعربی در الفتوحات المکیة تلفیق نموده، و از حیث محتوا بیشتر با دومی پیوند دارد تا با اولی» (نصر، 1381: 107).
محمدرضا حکیمی نیز بر این نکته متفطّن بوده و چنین نوشته است:
«صدرا نخست اصالة الماهیتی و مشائی بود، سپس به نوعی فلسفة عرفانی گرایید و اصالة الوجود را مطرح کرد؛ و چنانکه معروف است، بنا را بر جمع و مزج مشربها نهاد» (حکیمی، 1386: 23).
ولی در عین حال، از نظر ایشان:
«در مقامِ اعتقاد نهایی و عقد قلبی، صدرالمتألهین تابعِ آیات و روایت بوده است» (حکیمی، 1386: 26).
اما آنچه در این مقاله مبنا قرار گرفته، آن است که صدرا، انسانِ در حال استکمال را در سیری سه مرحلهای تصویر میکند. مبانی این مدعا را میتوان چنین برشمرد. مبتنی بر مبانی فلسفی صدرا، با سه عالَم مواجه هستیم (صدرالدین شیرازی، 1981، ج3: 507)؛ و انسان با اشتداد وجود، میتواند خود را در هر یک از این عوالم محقّق سازد (صدرالدین شیرازی، 1302: 284)؛ و انسان، به اقتضای حضور در هر یک از این عوالم، از ادراکاتِ متناظری بهره میبرد (صدرالدین شیرازی، بیتاـب: 139؛ همو، 1981، ج3: 362). لذا میتوان گفت که لازم بوده است صدرا، فلسفة خود را در سه مرحله تدوین کند.
خود صدرا نیز به لحاظ وجودی و فلسفی، سیر مشابهی را از سر گذرانده است. او، ابتدا کاملاً پایبند به اصالت ماهیت بوده و بعدها به اصالت وجود نائل شده است (صدرالدین شیرازی، 1387: 207-208). البته سیر فلسفیِ صدرا، به این مرحله محدود نشد و او، نهایتاً در مرحلة سوم، به وحدت شخصی وجود و تبعات آن دست یافت و آن را عامل تتمیم و تکمیل حکمت اعلام کرد (صدرالدین شیرازی، 1981، ج2: 292).
به نظر میرسد در صورتی میتوان از الگوی سه مرحلهای فلسفة ملاصدرا دفاع کرد که صدرا، لااقلّ در مهمترین موضوعات و مسائل فلسفه، این سیر سه مرحلهای را پیگرفته باشد. بنابراین چنین پیشبینی میکنیم که صدرا، به هر مسئلهای از سه منظر پرداخته است. از منظرِ اول، به اقتضای مخاطبی که در بدایت طریق است، با محقَّق دیدن کثرات و ماهیات در خارج و اصطلاحاً نگاه ماهوی و نه لزوماً اصالت ماهوی، به شناخت وجود و هستی پرداخته است؛ که در این نگاه، آنچه در مرکز توجّه است، تمایزات و کثرات است.
از منظر دوم لازم است صدرا، به اقتضای مخاطبی نظریه پردازی کند که بر اثر تهذیب نفس علمی و عملی و به واسطة لطافتی که به دست آورده، به حقیقتِ وجود، یعنی همان حقیقتِ عینی که میان همة موجودات مشترک است، دست یافته و اساساً در تحقّق عینی، غیری برای آن تصوّر نمیشود. در این مرحله، همچنان کثرات در مدّ نظر هستند؛ البته مُدرِک، به ارتباط وثیق میان کثرات با حقیقت وجود توجّه دارد. او همة این کثرات را حصص وجود میداند و تمایز آنها را وابسته به مرتبهای میداند که از حقیقت مرتبهمندِ وجود دارا هستند.
نهایتاً از منظر سوم لازم است صدرا، به اقتضای کسانی نظریه پردازی کند که با تحصیل لطافت بیشتر، به این حقیقت بار مییابند که همة کثرات و وجودات و ماسوا در عالَم، با توجّه به فقر وجودی که از آن برخوردارند، جز شئون و جلوات و ظهور یک حقیقت واحد شخصی نیستند؛ و تنها اوست که باید وجود خوانده شود. لذا در این مرحله، اگر چه همچنان کثرات در مدّ نظر قرار دارند، اما چون هیچ استقلالی ندارند ـ و اگر بخواهیم دقیقتر صحبت کنیم، اصلاً خود و ذاتی ندارند ـ حتی قابلِ خطاب کردن و نامیدن نیستند و اصطلاحاً معنای اسمی از آنها انتزاع نمیشود. بدین ترتیب، از آنها نه به عنوان وجود، بلکه به عنوان ظلّ، آیه، جلوه، ظهور و طور یاد میشود. در این مرحله، شخص به وحدت شخصی وجود راه یافته است.
پیش از این، بعضی از صدراپژوهان، که به دنبال کشف و معرفی روش فلسفی صدرا بوده و روشی را به او نسبت دادهاند، سعی کردهاند دیدگاه خود را به لحاظ مصداقی نیز محک بزنند. از این میان، میتوان به آقای محمدرضا حکیمی و آقای احد فرامرز قراملکی اشاره کرد. آقای حکیمی، روش ملاصدرا در حکمت متعالیه را به نوعی تفکیک ارجاع داده؛ و به منظور بررسی مصداقی این روش، مبحث معاد جسمانی را دستمایة بررسی و تحلیل قرار داده است (نک: حکیمی، 1386). آقای قراملکی نیز روش فلسفة ملاصدرا را نوعی مطالعة میانرشتهای میداند و به منظور معرفی مصداقی این روش، با همکاری آقای محمد غفورینژاد، دیدگاه ملاصدرا دربارة علم الهی را از منظر این روش بررسی کرده است (نک: غفوری نژاد و قراملکی، 1386). اما در این مقاله، مبحث علیّت دستمایة بررسی روش پیشنهادی دیگری است؛ روشی که به سه مرحلهای بودن حکمت متعالیه در تحلیل مباحث فلسفی اعتقاد دارد. برای راستیآزمایی روش پیشنهادی، مطالبی که صدرا در باب علیّت نوشته، مورد مطالعه و تحلیل قرار گرفت و همان طور که پیشبینی میشد، از خلال آثار او، سه موضع متفاوت در این باره به دست آمد. البته قابل ذکر است که برخی محقّقان دیگر نیز که به تتبّع جدّی در فلسفة صدرا پرداختهاند، چندگونه بودن عبارات صدرا در این بحث را دریافته و به آن اشاره کردهاند (نک: عبودیّت، 1385، ج1: 199-257).
با توجّه به اینکه حکمت متعالیه، مطابق با روش پیشنهادی، فلسفهای سه مرحلهای است که مرحله به مرحله، مراتب عمیقتری از وجود را میکاود، این مقاله بر اساس همین مراحل تدوین شده است؛ به نحوی که در مرحلة اول، نظر صدرا را دربارة وضعیت علیّت در سطحیترین مرتبة هستی ـ که با نگاه ماهوی یافت میشود ـ ارائه کردهایم. سپس در مرحلة دوم، نظر او را در باب علیّت، مبتنی بر منظر عمیقتری از هستی که با نگاه وجودی تحصیل میشود، مورد تحلیل قرار دادهایم. و نهایتاً در مرحلة سوم، دیدگاه ملاصدرا دربارة علیّت را از عمیقترین منظر که همان نگاه وحدت شخصی وجود است، بازسازی کردهایم.
جالب اینجاست که صدرا، این سه موضع را در آثار مربوط به ادوار مختلف زندگیاش اخذ کرده؛ و این نشان از آن دارد که این سه موضع، به مراتب مختلف وجود مربوط است. به عنوان مثال، در الشواهد الربوبیة (صدرالدین شیرازی، 1360: 145) و در تفسیر قرآن کریم (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 330)، که جزء آثار نهایی صدراست، همچنان شاهد موضعگیری او متناسب با مرحلة اول هستیم. بنابراین صدرا با اخذ موضع جدید، موضع پیشین را نفی نکرده؛ بلکه موضع پیشین را برای مرحلهای از عالَم مناسب یافته، و موضع جدید را ناظر به مراتب عمیقتری از عالَم ارائه کرده است.
1ـ مرحلة اول: معلول، وجود رابطی دارد.
در مرحلة اول، صدرا با پذیرش اصالت و تشکیک وجود، برای همة کثرتها تحقّق اصالی قائل است و آنها را اصالتاً و بالذات مصداق وجود میداند؛ البته از آنجا که وجود، هویّت عینی واحدی است که همه چیز را در بر گرفته، طبق مبانی صدرا، حتّی در این مرحله نیز با تحقّق استقلالی معلولها مواجه نیستیم. توضیح آنکه در نگاه عرفی، معلولها را متباین با علتشان میبینیم و آنها را مستقل از علتشان مییابیم. ولی از نظر صدرا، حتی در مرحلة اول نیز معالیل، اگر چه «فینفسه» تحقّق دارند، ولی ذاتشان عین ارتباط به علّت است. البته از آنجا که وجودِ معلول فینفسه است، انتزاع معنایِ اسمی از آنها ممکن است. به عبارت دیگر، چون میتوان معلولها را بدون در نظر گرفتن علتشان ملاحظه کرد، از معنای استقلالی برخوردارند؛ هر چند به لحاظ وجودی، از تحقّق استقلالی برخوردار نیستند و در خارج، تنها به صورت اضافه به غیر تحقّق مییابند (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 82). بنابراین از نظر صدرا، در این مرحله، معالیل مثل وجودهای مستقل نیستند که تحقّق لنفسه دارند؛ بلکه وجودشان لغیره است (صدرالدین شیرازی، بیتاـالف: 74). بدین ترتیب، در این مرحله میتوان معالیل را موجود به «وجود رابطی» دانست.
1ـ1ـ شواهد مرحلة اوّل
هر چند صدرا خود را مفتخر میداند که حقیقت مسئلة علیت از خزائن علم الهی به او الهام شده، اما گاهی تعریفی که از علیت ارائه میکند با «وجود رابطی» داشتن معلول تطبیق میکند؛ مثلاً در عبارتی برای معلول وجود فینفسه قائل میشود ولی آن را لغیره خوانده است:
«اما آنچه خداوند از خزائنِ علمش به ما الهام کرده است ... آنکه وجودِ معلول «فینفسه»، همان وجودش «برای موجِدش» میباشد» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج4: 232).
او، در عبارتی، به صراحت از نظریة وجود رابطی معلول دفاع کرده است:
«حقیقت همان است که بسیاری از افاضلِ بارع قائلاند؛ یعنی وجودِ معالیل فینفسه، بعینه همان وجودش برای فاعلش است و آن هم بعینه، بدون هیچ گونه اختلاف حیثیّت، صدور معلول از علّت است» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج6: 329).
یا در کتاب الشواهد الربوبیة گفته است:
«دانستی که موجوداتی که از حقّ فائض شدهاند، بودنشان «فینفسه» همان بودنشان «از حقّ» است؛ بدون اینکه اختلاف و تفاوتی بین این دو برقرار باشد» (صدرالدین شیرازی، 1360: 145).
در زمان نگارش این کتاب، صدرا قطعاً به نظریة وجود رابط معلول راه یافته؛ اما اینکه همچنان از وجود رابطی معلول سخن میگوید، نشان از آن دارد که او، مطابق با الگوی پیشنهادی در این مقاله یا چیزی شبیه آن، مطالب را متناسب با نگاه ماهوی و مرحلة اول بیان کرده است. او، در عبارت مشابهی گفته است که وجود موجودات «فی انفسها»، چیزی جز وجودشان برای خداوند متعال نیست (صدرالدین شیرازی، 1379، ج1: 330). این عبارت نیز مؤیّد تحقّق معالیل به نحو وجود رابطی است.
ولی صدرا همیشه بر این موضِع پایبند نمانده است. او عباراتی در باب علیت دارد که از خلال آنها روشن میشود که قصد دارد از مرحلة اول فراتر رود؛ مثل این عبارت که گفته است:
«بر شما مخفی نماند حکایتی که به گوش شما خواهد خورد بر وجه یقینیِ برهانی، از آنچه ان شاء الله تعالی درصدد آن هستیم؛ که همانا وجودات جمیع ممکنات در فلسفة ما، از قبیل روابط به وجود حقّ تعالی است؛ و این، بالاتر از آن چیزی است که در کلام بعضی از ائمة حکمت دینی و بزرگان فلسفة الهی آمده مبنی بر اینکه وجود طبایع مادی «فینفسها»، بعینه وجودش برایِ موادّ آن است و وجود معلول بما هو معلول، مطلقاً همان وجودش برای علتش میباشد. ... پس گفتند همانا ممکنات ... برای خود و لذاته موجود نیستند، بلکه برای غیری موجود هستند که بالاتر از همه و ورای همه میباشد و او همان واجب تعالی است. برای چنان بزرگانی، جز همین قدر از توحید مقدور و میسّر نشده و آن، رابطی بودن وجود ممکن است، و نه رابط بودن آن؛ چرا که آنها چون در «وجود» قائل به ثانی شدند، وجودی مغایر با وجود حقّ برای ممکن اثبات کردند، لکن بر وجهی که مرتبط به حقّ و منسوب به او باشد؛ به حیثی که نمیتوان او را از انتساب به ... حقّ تعالی منسلخ کرد» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 329-330).
بدین ترتیب، صدرا در بحث علیت به مرحلة دوم پا گذارده و ما را نیز بدان فرا میخواند. از جمله تمایزات این دو نحو تحقّق معالیل را میتوان آن دانست که با داشتن وجودهای رابطی متکثّر، موجودات متکثّر خواهیم داشت؛ اما با داشتن وجودهای رابط متکثّر، موجودات متکثّر نداریم.
2ـ مرحلة دوم: معلول، وجود رابط است.
صدرا، در ادامه، با درک شهودی فقری بودن ممکنات، به این نتیجه رسید که همة موجودات، تنها در سایة تحقّق وجود مستقل تحقّق دارند؛ به این معنا که این موجودات، ذاتی غیر از ربط به وجود مستقل ندارند. بنابراین حتی اگر به ذهن میآیند، به عنوان «ربطِ به او» به ذهن میآیند. حال باید گفت که اگر این موجودات برخوردار از ذات مستقل نیستند، پس نمیتوان فارغ از ربط به علّت، احکامی را به آنها نسبت داد؛ درست مثلِ حروف که در جملات به کار میروند ولی استقلالاً معنایی ندارند؛ بلکه معنای آنها از دیگر کلماتی که در جمله به کار رفتهاند به دست میآید. با توجّه به این شباهت میان «معالیل» و «حروف»، صدرا تحقّق معالیل را از سنخِ تحقّق معانیِ حرفی، یعنی «وجودِ رابط»، معرفی کرده است. بر همین اساس، صدرا به صراحت گفته است:
«وجود رابطی به معنای اوّل [وجود رابط] مفهومی تعلّقی و وابسته است که تعقّلِ آن بر نحو استقلال ممکن نیست و از معانی حرفی است و امکان ندارد که این شأن و حیثیت از او منسلخ شود و با متوجه ساختنِ التفات به او، معنایی اسمی از او اخذ شود و به وجود محمولی تبدیل شود» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 82).
صدرا، روابط و ادوات را در حالی که این گونه (از روابط و ادوات) باشند، شیئی از اشیاءِ محصَّل تامّ ندانسته، بلکه آنها را نسَب به اشیاء (نسبٌ الی الاشیاء) دانسته و بینِ شیء و نسبت شیء نیز فرق قائل شده است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 143). او، برای رابطه (وجودِ رابط)، مانند آینه که به هیچ عنوان نه رنگی از خود دارد و نه حقیقتی، به هیچ عنوان ذاتی قائل نیست (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 143).
2ـ1ـ شواهد مرحلة دوم
صدرا، به تصریح، وجود رابطِ معلول را یکی از مقاصد خود عنوان کرده و همان گونه که قبل از تثبیتِ آن، وعده این مهم را میدهد، پس از تثبیت نیز انجام این مهم را به فضل و رحمت الهی دانسته است:
«ما به فضل و رحمتِ خداوند متعال برهانی ـ که بیانش را وعده داده بودیم ـ اقامه کردیم مبنی بر اینکه ممکن نیست بتوان شیء ممکن را به وجودی و نسبت با باری تحلیل کرد؛ بلکه ممکن، به نفسِ خود منتسب است و نه به نسبتی زائد، و به خود ذات مرتبط است، و نه به ربطی که زائد بر ذات باشد. پس به این ترتیب، وجودِ ممکن نزد آنان رابطی و نزد ما رابط است» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 330).
به این ترتیب و در این مرحله روشن میشود که بر مبنای اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، همة ممکنات، تحقّقی از سنخ وجود رابط دارند؛ و این، با بسیاری از مدّعیات حکمای گذشته که از نگاه ماهوی برخوردار بودهاند، متفاوت است. توضیح اینکه تعریف جواهر و اعراض که به ممکنات تعلّق میگرفت، و برایِ آنها وجود فینفسه در نظر میگرفت، دیگر در این مرحله به نحو اصالی کارایی نخواهد داشت. حال آنکه میدانیم صدرا در آثار خود، به وفور از چنین مطالبی بهره برده است، که میتوان این عملکرد او را مؤید الگوی پیشنهادی در این مقاله دانست.
بر اساسِ آرای صدرا در این مرحله:
«آنچه معلول نامیده میشود، در حقیقت، هویّت مباینی با هویتِ علتش که آن را افاضه کرده نیست و عقل را نباشد که به شیئی با هویّتِ جدا و منفصل از هویتِ آنچه او را ایجاد کرده، اشاره کند تا ما با دو هویتِ مستقل در اشارة عقلی مواجه باشیم که یکی افاضه کننده و دیگری افاضه شده است» (صدرالدین شیرازی، 1360: 49).
بنابراین ما با حق مواجه هستیم که همان وجودِ حقیقی است و ممکنات را وجودی نباشد، الّا به ارتباطشان با آن؛ نه اینکه وجوداتی مغایر با وجود حقیقی به این ممکنات افاضه شود (صدرالدین شیرازی، 1422: 246). پس آنچه مجعول نامیده شده، در واقع هویّت مباینی در کنار هویت علّتی که آن را ایجاد کرده نیست؛ و برای عقل ممکن نیست که به معلول، با هویّتی منفصل از هویت ایجاد کنندهاش اشاره کند، تا نزد او در اشارة عقلیه، دو هویتِ مستقل باشد که یکی افاضه کننده و دیگری فیض گیرنده باشد (صدرالدین شیرازی، 1363: 53).
اما نظریة وجود رابطِ معلول، منزلگاه و مقصد نهایی صدرا نیست. وجود رابط معلول، از نظرِ صدرا، سرپلی است که باید برایِ راهیابی به نظام فکری جدید، که همان نظام فکری عرفانی است، به کار گرفته شود. به عبارت دیگر، صدرا دستیابی به این نظر را از افتخارات خود و الطافِ الهی به خود میداند تا بتواند مطلب بسیار مهمی را ـ که از دسترس عقول خارج بوده و برای معدودی، آن هم به روش شهودی حاصل میشده است ـ به کمک استدلال عقلی تثبیت کند. البته قرار نیست همة مدعیات عرفا با این استدلال تحصیل و تثبیت شود؛ بلکه همین که نقطة آغازِ جدیدی تثبیت شود که دیگر مسائل حول آن شکل گیرد و متناسب با آن تعریف شود، کفایت میکند تا صدرا به آن مفتخر باشد و آن را اسباب تتمیم و تکمیل فلسفه بداند. این نقطة آغاز جدید، آموزة مهم وحدت شخصی وجود است:
«برهان و دلیل این اصل از جملة آن اموری است که خداوند، از حکمت به حسبِ عنایت ازلی به من ارزانی داشته و آن را به فیضِ فضل و جودش، سهمِ من از علم قرار داده است. پس تلاش کردم به کمک آن، فلسفه را کامل کنم و حکمت را تتمیم کنم و از آنجا که این اصل، دقیق و غامض میباشد، سیر در آن سخت و نیل به آن و دستیابی به حقیقت آن مشکل است ... که جمهور حکما از آن باز ماندهاند، پایِ بسیاری از محصلین که به دنبال دستیابی به آن بودهاند ـ غیر از مقلّدین آنها و کسانی که همراه با آنان سیر میکنند ـ در این مسیر لغزیده است. پس همان طور که خداوند به فضل و رحمتش مرا به اطلاع از هلاکِ سرمدی و بطلانِ ازلیِ ماهیاتِ امکانی و عینیاتِ اینچنینی توفیق داد، همین طور مرا به برهان نیّر عرشی به صراطِ مستقیم این مطلب هدایت کرد که موجود و وجود، در یک حقیقت واحد شخصی منحصر است، که در موجودیت حقیقیاش او را شریکی نیست و او را در هستی، دومی نیست ... و هر آنچه در عالم وجود، غیر از واجب معبود به چشم میآید ـ همان طور که بعضی از عرفا تصریح کردهاند ـ همانا ظهورات ذاتِ او و تجلیّاتِ صفاتِ اوست که در حقیقت، عین ذات او میباشد» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج2: 292).
3ـ مرحلة سوم: ارجاع معلول به شأن و جلوه
با توجّه به اثبات وجود رابط معلول، ملاصدرا با تدقیق در لوازم این نظر به این نتیجه رسید که در این مرحله از تفکّر، به کار بردن اصطلاح علت و معلول که به نوعی ناظر به اثنینیتِ علت و معلول است، باید کنار گذاشته شود؛ لذا او با پذیرش نوعی تأثیر و تأثّر بین وجودِ مستقل و کثرات، کثرتها را چیزی جز شئون و اطوارِ وجود مستقل ندانست. بدین ترتیب، در نهایت ملاصدرا به این باور رسید که کثرتها را، همانند عرفا، شئون حقّ برشمارد و از اصطلاح معلول دست بردارد. تصریحاتِ بسیاری بر این مبنا در آثار او یافت میشود.
3ـ1ـ شواهد مرحلة سوم
صدرا در کتاب اسفار، پیش از آنکه به بحث علیت ورود کند، به صراحت مقصد نهایی خود در این موضوع را بیان کرده است؛ و این نشان میدهد که او، با طراحی ویژه و الگوی خاصّ خود، قدم به قدم در حال نزدیک شدن به هدف خود بوده است. در عین حال، این عبارات به نوعی تمایز دیگر نظرات از نظر نهایی او را به چشم میآورد. او در این عبارت اعلام کرده است که در بحث علیّت، میخواهد به تشأن برسد:
«آنچه ما هنگامی که وقتش برسد درصدد اقامة برهان بر آن هستیم آن است که همة وجودات امکانی و هستیهای ارتباطی تعلّقی، اعتبارات و شئون وجودِ واجبی و اشعه و سایههای نور قیّومی هستند؛ هیچ استقلالی به حسب هویّت خود ندارند و ملاحظة آنها به عنوان ذوات منفصل و هستیهای مستقل ممکن نیست؛ چرا که تابعیّت و تعلّق به دیگری و فقر و حاجت، عین حقیقت آنهاست، نه اینکه به خودی خود حقیقتی داشته باشند که تعلّق به غیر و فقر و حاجت به غیر بر او عارض شده باشد؛ بلکه آنها در ذاتِ خود، صرف فاقه و تعلّق هستند. پس آنها را حقیقتی نیست جز اینکه از توابعِ حقیقت واحد هستند و غیر او، چیزی جز شئون و فنون و حیثیات و اطوار و لمعاتِ نور او نیستند» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج1: 46-47).
صدرا، در طیف گستردهای از عبارات مهم خود که در کتب مختلف تکرار شده است، به صراحت بیان کرده که با ادلّة خود، از علیت عبور کرده و به تشأن ورود کرده است. از جملة این عبارات، میتوان این موارد را برشمرد:
«مبادا از شنیدن این عبارات قدمت بلرزد و چنین توهّم کنی که نسبتِ ممکنات به خداوند متعال، به حلول و اتحاد و نحوِ آن باشد. هیهات! چنین امری اقتضایِ اثنینیت در اصلِ وجود را دارد. و هنگامی که خورشید حقیقت طالع شد و نور نافذ آن در اقطار ممکنات که بر هیاکل ماهیات انبساط یافته جریان یافت، روشن گردد که هر آنچه اسم وجود بر آن گذاشته میشود، چیزی جز شأنی از شئون واحد قیّوم و پرتوی از پرتوهای نور الانوار نیست. پس آنچه به حسب نظر ابتدایی مقرّر کردیم مبنی بر اینکه در وجود، علت و معلول داریم، نهایتاً با به کار گیری سلوکِ علمی و نسکِ عقلی ما را به اینجا رساند که آنچه علت خوانده میشود، اصل است و معلول، شأنی از شئونِ او و طوری از اطوارِ اوست؛ و علیّت و افاضه، به تطوّر مبدأ اوّل به اطوارش باز میگردد و تجلّیِ او به انحاء ظهوراتش راجع است» (صدرالدین شیرازی، 1363: 53-54).
این مضمون در آثار مختلفِ صدرا تکرار شده ولی در اسفار (صدرالدین شیرازی، 1981، ج2: 299-301)، نکاتی را در ضمن آن مطرح کرده که بهتر است در اینجا، بعضی از آنها در مدّ نظر قرار گیرد؛ زیرا به نوعی میتواند از این معمّا پرده بر دارد که دستیابی به این نظر، چگونه برای خود صدرا و مخاطبانش تحقّق یافته و مییابد؟ آیا در این مسیر نیاز به شهود داریم یا نه؟ او در کتاب مشاعر، به کار گیری سلوکِ علمی و نسکِ عقلی را عاملِ دستیابی به این نتیجه دانسته؛ و در کتاب الشواهد الربوبیة (صدرالدین شیرازی، 1360: 50-51)، به کار گیری سلوک علمی را مطرح کرده است؛ ولی در اسفار، این عامل را سلوک عرفانی معرفی کرده است. به نظر میرسد که در موارد نخست، صدرا متذکّر میشود که صرفِ به کار گیری روش عقلی و بررسی علیّت با نگاه وجودی، برای وصول مخاطب به این نتیجه کفایت میکند؛ ولی در اسفار، ظاهراً مسیری را که خود پیموده مطرح میسازد؛ یعنی خود او این سیر را به طریقی عرفانی پشتِ سر گذاشته است. او، در عبارت دیگری، نحوة دستیابی به این مطلب را به نحو مفصّل توضیح داده است که به نظر میرسد توجّه به آن عبارت، تکلیف این تمایز را روشن میسازد.
او، در این عبارت، به نوعی نشان میدهد که ما با دو اتّفاق روبهرو هستیم، نه اینکه یک اتفاق افتاده که صدرا، گاهی از آن به سلوک علمی و نسک عقلی و گاهی به سلوک عرفانی یاد کند. او گفته است:
«همان طور که خداوند به فضل و رحمتش مرا به اطلاع از هلاک سرمدی و بطلان ازلی ماهیات امکانی و عینیات اینچنینی توفیق داد، همین طور مرا به برهان نیّر عرشی، به صراطِ مستقیم هدایت کرد بر این مطلب که موجود و وجود، در یک حقیقت واحد شخصی منحصر است که در موجودیت حقیقیاش، او را شریکی نیست و او را در هستی، دومی نیست ...» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج2: 292).
بنا به این عبارت، ما با دو اتّفاق روبهرو هستیم: اول، فضل و رحمت الهی به اوست که او را موفّق به اطلاع از هلاکِ سرمدی و بطلانِ ازلی ماهیات امکانی کرده است؛ و دوم، برهان نیّر عرشی بر انحصار وجود و موجود در یک حقیقت واحد شخصی است. میدانیم که این برهان نیّر عرشی همان بررسی علیّت و دستیابی به وجود رابط معلول است که میتواند مصحّح عباراتی باشد که دستیابی به وحدت شخصی وجود و شأن و طور بودن دیگر موجودات را به سلوک علمی و نسک عقلی دانسته است؛ ولی قسمت ابتدایی عبارت، به نوعی، به اتّفاقی دیگر اشاره دارد که صدرا در آن مرحله، با فضل و رحمت الهی توفیق یافته به هلاک سرمدی و بطلانِ ازلی ماهیات امکانی اطلاع یابد. به نظر میرسد که این عبارت، به واقعة دیگری غیر از دستیابی به دلیل بر وحدت شخصی وجود اشاره دارد؛ این واقعه میتواند همانی باشد که صدرا، از آن به سلوک عرفانی یاد کرده است. میتوان این گونه بین این عبارات جمع کرد که صدرا، ابتدا به شهود هلاک سرمدی ماهیات امکانی توفیق یافته، که این امر با سلوک عرفانی رخ داده و او را به این سو سوق داده است که به دنبال برهانی بر این امر باشد و نهایتاً لطف الهی شامل حال او شده و او به برهان آن، یعنی وجود رابط بودن معلول، دست یافته است.
دومین نکتهای که از عبارت اسفار قابل استفاده است، آنکه ملاک و ضابطی که ما را وا میداشت از اصطلاح علت و معلول استفاده کنیم، اثنینیت و تحقّقِ فینفسه علت و معلول بود، که با استدلال وجود رابط معلول فرو میریزد؛ لذا پس از این استدلال، دیگر اثنینیتی در میان نمیماند که علیت بتواند مطرح شود. پس ما با یک حقیقت و موجود مواجه هستیم و دیگر کثرات، جز شئون او نیستند. صدرا پس از اقامة این استدلال گفته است:
«آنچه معلول نامیده شده، حقیقتی مباین با حقیقت علّتی که او را افاضه کرده نیست تا عقل بتواند به هویت ذات معلول، با قطعِ نظر از هویّت علّتی که آن را ایجاد کرده اشاره کند، تا دو هویّت مستقل در تعقّل باشند که یکی افاضه کننده و دیگری افاضه شده باشد؛ چرا که اگر چنین بود، لازم بود برایِ معلول ذاتی غیر از معلول بودنش باشد؛ چرا که میتوانست بدون تعقّل علتش و اضافه بودنش به او، موردِ تعقّل قرار گیرد، حال آنکه معلول بما هو معلول، جز مضاف به علّت تعقّل نمیشود. پس آنچه اصل قرار داده بودیم [و مفروض گرفته بودیم] در علت و معلول بودنِ شیء فسخ شد» (صدرالدین شیرازی، 1360: 50).
به اختصار میتوان گفت که علت و معلول دانستنِ اشیاء بر این باور استوار است که ما با کثرتهایی مواجه هستیم که فینفسه تحقّق دارند و از هم متمایز میباشند؛ حال آنکه با بررسی علیّت روشن شد که در میان اشیاء، با چنین حقیقتی مواجه نیستیم.
نکتة نهایی آنکه با پیش رفتن مطابق با این سیر استدلالی، ما با تعریف جدیدی از آنچه علت و معلول میانگاشتیم مواجه میشویم؛ یعنی فهم ما از واقع به مرور عوض میشود؛ و به عبارت بهتر، آنچه در مرحلة اول و دوم، علل و معالیل مینامیم، در مرحلة سوم با تصوّر دیگری از آن روبهرو میشویم که صدرا، در این عبارت، به صراحت بازگو کرده است:
«از این پس، آنچه بالذات معلول است، حقیقتی غیر از اینکه مضاف و لاحق است ندارد و معنایی جز اثر و تابع بودن ندارد، بدونِ اینکه ذاتی داشته باشد که این معانی، یعنی اثر و تابع بودن، به آن عارض باشند؛ همان طور که علتِ افاضه کننده نیز مطلقاً همان اصل و مبدأ و تکیهگاه بودن و موردِ تبعیت بودن، عین ذاتِ او خواهد بود» (صدرالدین شیرازی، 1981، ج2: 300).
به این ترتیب روشن شد که ممکن، در مرتبة ذات خود اصلاً موجود نیست، نه فینفسه و نه بنفسه و نه لنفسه؛ بلکه ممکن بما هو ممکن، وجودی اعتباری نسبت به مبدأ اوّل دارد که همانا واجب بالذات و موجود فینفسه بنفسه لنفسه است (صدرالدین شیرازی، 1354: 32-33).
نتیجهگیری
صدرا، همان طور که بر اساس الگوی پیشنهادی پیشبینی میشد، در سه مرحله، سه موضع در باب علیت اخذ کرده است. او، ابتدا در بعضی از عبارات خود، از حکمای پیشین تجلیل کرده و علیّتی را به آنها نسبت میدهد که هر چند با نگاه ماهوی ملازم است؛ اما تحقّق لنفسه را از معالیل ـ چه به صورت متعارف جوهر شمرده شوند، چه عرَض ـ نفی میکند. در این نگاه، معالیل دارای وجود رابطی شناخته میشوند؛ به عبارت دیگر، با این نگاه، غیر از وجود مستقل حقّ، موجود لنفسه دیگری نخواهیم داشت و دیگر موجودات، علیرغم اینکه از وجود فینفسه برخوردارند، اما وجودشان لغیره است. این موضع، که از نگاه کثرتبین و ماهوی برمیخیزد، در بسیاری از عبارات صدرا دیده میشود. البته روشن است که این نگاه، از آن نگاه ماهوی که وجود معالیل را در صورتی که جوهر باشند، دارای وجود لنفسه معرفی میکند، به نگاه وحدتبین و وجودی نزدیکتر شده است. به هر حال، به نظر میرسد در مرحلة اول، صدرا از چنین موضعی بهره برده است، که در انتهای طیف نظریاتی است که بر نگاه ماهوی مبتنی هستند و در آستانة ورود به نگاه وجودی قرار دارد.
در مرحلة دوم، صدرا تصریح کرده است که موفق شده از نگاه پیشین فراتر رود و با توجّه به درکی که از وجود فقری موجودات یافته، توانسته است به این مهم دست یابد که تحقّق همة معالیل از سنخ تحقّق وجود رابط است. در این نگاه، همان گونه که حرف، وجود مستقل ندارد و نمیتوان معنای مستقلی از آن انتزاع کرد، بلکه معنای آن، در دیگر ارکان جمله نهفته است، از معالیل نیز وجود فینفسه نفی میشود و وجود آنها در خلال وجود مستقل در نظر گرفته میشود.
مبتنی بر این نگاه، به عنوان نظریهای که در پایان نگاه وجودی نهفته است، ملاصدرا علیت را مورد بررسی قرار میدهد و به تشأن راه مییابد و به این مطلب تصریح نیز میکند. به نظر میرسد که این نظر، نظریة صدرا در مرحلة سوم را شکل میدهد. با راهیابی به این مرحله، اساساً اثنینیتی بین وجود مستقل و وجود معالیل برقرار نمیماند و این نظر، به رقیقترین نحوی، ارتباط و تأثیر و تأثّری را که بین وجود و شئون و ظهورات او برقرار است، مطرح میکند. بدین ترتیب، در بحث علیّت با سه نظر از سوی صدرا مواجه میشویم که هر کدام را با نظر به مرتبهای خاص از عوالم ارائه کرده؛ و میتوان این تحلیل را تأییدی بر روش پیشنهادی این مقاله دانست.