نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی، دانشگاه زنجان
2 دانشیار دانشگاه زنجان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Mullā Sadrā has frequently used Quranic verses in the chapter on "soul" in his Al-Shawāhid al-rubūbiyah, like many of his other works. In this paper, we shall analyze the application of these verses for the study of soul. For this purpose, applications of the verses in this topic are classified into four parts; and then the eligilbility of the applications of these verses in those positions is evaluated. At first glance, it seems that Mullā Sadrā has applied these verses properly; But the result of this evaluation is that in many cases, his philosophical views and assumptions have caused his understanding of these verses and applying them in special positions and cases are inconsistent with their apparent meaning and pattern and therefore this is a kind of wrong and invalid exegesis. Only in a few cases, his applications of the verses and their interpretations are consistent with their apparent meaning and pattern; he has made use of his philosophical basics in the presentation of such correct and certain interpretations.
کلیدواژهها [English]
مقدّمه
ملاصدرا، از جمله اندیشمندانی است که در آراء و اندیشههای خود متأثّر از قرآن بوده و درصدد برآمده است تا میان اندیشههای خود و معارف والای قرآن مطابقت و همسویی برقرار کرده و از آموزههای ناب قرآن بهرهمند گردد. وی، در فهم و تفسیر آیات قرآن، روشی را صحیح دانسته که بر اساس قبول ظواهر آیات، در پی کشف اسرار و رموز پنهان است و به وسیلة عقل و کشف و شهود الهی، حقایق ماورای ظواهر قرآن را منکشف میسازد. به عبارت دیگر، بهترین روش تفسیری از نظر ملاصدرا عبارت است از برگرداندن آیات از معنایی که ابتدا به ذهن میآید به معانیای که موافق با عقل و مطابق با قوانین نظری و مقدّمات فکری هستند؛ و نیز التزام به آن قوانین و محافظت از آنها بر اساس تنزیه خداوند از نواقص و ویژگیهای عالم امکان (صدرالدین شیرازی، 1378: 260). این روش، اصطلاحاً «تأویل» یا تفسیر تأویلی نامیده میشود. وی معتقد است که در این روش، نه تنها فهم و دریافت شخص از آیات، با ظواهر آنها در تضادّ و تناقض نیست؛ بلکه فهمی کاملتر و دریافتی عمیقتر از ظواهر به دست میآورد و با عبور از پوسته قرآن، به باطن و لبّ آن راه مییابد. ملاصدرا تصریح کرده است که مراد او از تفسیر قرآن، همین مطلب است (صدرالدین شیرازی، 1366، ج4: 162).
از نظر او، نشانههای تأویل صحیح آیات قرآن و رسیدن به معانی باطنی، مطابقت ظاهر آنها با مفاهیم و معانیشان و عدم تناقض این معانی و بطون با مبانی آیات است (صدرالدین شیرازی، 1378: 282). بنابراین، وی هر تأویلی را که با تفسیر آن منافات داشته باشد، تأویل صحیح نمیداند (صدرالدین شیرازی، 1378: 282). از سوی دیگر، به عقیدة او، هر امر ظاهر، باطن دارد؛ زیرا هر چیزی را که خداوند متعال در عالم صورت آفریده، نظیر و شبیهی در عالم معنا دارد و هر آنچه را که در عالم آخرت خلق نموده است، روح و نظیری در عالم مبادی، عالم أسماء و عالم غیب مطلق، که همان وجود یگانة حضرت حقّ است، دارد (صدرالدین شیرازی، 1378: 282). بنابراین در جهانبینی او، حقیقت، امر واحدی است که دارای مراتب و بطون است؛ و تأویل آن، گذشتن از هر یک از این مراتب و رسیدن به مرتبة بالاتر و عمیقتر است. وی، در تفسیر خود همین روش را برگزیده و از این رو، تفسیر او سرشار از تأویلات عرفانی است.
از نظر ملاصدرا، برهان، عرفان و قرآن، هر سه از یک حقیقت سخن میگویند و میان آنها تعارض و ناسازگاری وجود ندارد. وی با چنین اندیشهای، به سراغ فلسفه، عرفان و تفسیر قرآن رفته و به همین دلیل، کتب تفسیری ایشان، سرشار از مبانی فلسفی و عرفانی است؛ چنانکه سراسر آثار عقلی و حِکمی او نیز مزیّن به آیات قرآن است. یکی از کتابهایی که در آن، از آیات قرآن به طور گستردهای استفاده شده، کتاب الشواهد الربوبیّة فی المناهج السلوکیّة است. وی در این کتاب، در مباحث مختلف به آیات قرآن استناد کرده که یکی از این مباحث، بحث نفس است، که مشهد سوم از مشاهد پنجگانة این کتاب به آن اختصاص دارد. در این مبحث، قریب به شصت آیة قرآن، با اهداف و مقاصد گوناگون به کار رفته که میتوان آنها را در چهار دسته جای داد:
الف) آیاتی که ملاصدرا بر اساس مبانی و اندیشههای فلسفی خود به تفسیر یا تأویل آنها پرداخته است.
ب) آیاتی که به عنوان «دلیل نقلی»، برای اثبات نظرات خود به آنها استدلال کرده است.
ج) آیاتی که به عنوان شاهد، در تأیید سخنان خود به آنها «استشهاد» کرده است.
د) آیاتی که به طور ضمنی در طیّ مباحث خود به کار گرفته و به جای اینکه با بیان خود، به تبیین و تشریح نظرات خود بپردازد، آیه یا آیاتی از قرآن کریم را جایگزین بخشی از آنها کرده است.
از آنجایی که ملاصدرا، به عنوان حکیمی مسلمان، آراء و اندیشههای فلسفی و حِکمی خود را در تبیین آیات و بهرهبرداری از آنها دخالت داده، لذا باید درستی یا نادرستی فهم و استفادة وی از آیات را مورد مداقّه و توجّه قرار داد.
آنچه در این مقاله، نویسندگان به عنوان روش خود اتخاذ کردهاند، آن است که بنا بر این مبنا که هر تأویل یا تفسیری، نباید با ظاهر آیات، سیاق آنها و نیز قواعد عرفی و اصول عقلائی محاوره، مباین و ناسازگار باشد؛ و نیز باید نوعی علاقه و ارتباط میان ظاهر آیه و تفسیر یا تأویل آن حاصل باشد، تفسیر هر آیه را به طور مستقل در نظر گرفته و برای بیان آیه و فهم مقاصد آن (تفسیر)، پس از مراجعه به مفردات، سیاق و ظاهر آیات ـ که در این زمینه، به برخی از تفاسیر نیز استناد شده ـ بیان ملاصدرا را با آن بیان جامع مقایسه کردهایم. به عبارت دیگر، بیان ملاصدرا به طور مستقیم با بیان آن تفاسیر مورد مقایسه قرار نگرفته؛ بلکه با تفسیر قرآن ـ که مأخوذ از تفاسیر است ـ مقایسه شده است.
مراد ما از آسیبشناسی روش ملاصدرا نیز شناخت مواردی است که تفسیر، استناد، استشهاد و استفادة وی از آیات و تعابیر قرآن، با ظاهر آیات و سیاق آنها مطابق نیست و مستمسک نویسندگان در تشخیص تطابق یا عدم تطابق، رجوع به آن تفاسیر است. از آنجایی که ملاصدرا، از یک آیه در مواضع متعدّد و کتب مختلف خود بهره برده است، لذا اگر حتی در یک مورد، تطابق یا عدم تطابق کاربست ایشان با ظاهر و یا سیاق آیات مشاهده شده، در این مقاله، همان موضع را مورد استناد قرار دادهایم.
1ـ تفسیر یا تأویل بر اساس اندیشههای فلسفی
ملاصدرا، در بحث نفس، در مواردی به طور مستقیم و مستقلّ از مباحث، آیاتی را ذکر کرده و سپس در ارائه معنای مورد نظر خود از آن آیات، گاهی تفسیری مطابق با معنای ظاهری و سیاق آنها بیان نموده، که این مبانی حِکمی، کمک شایانی را جهت ارائه چنین تفسیر متین و متقنی فراهم آورده است؛ اما در مواردی نیز تفسیرهای او چنین انطباقی را نشان نمیدهد. به عنوان نمونه، به چند مورد از این دو گونه تفسیرها اشاره میکنیم:
1ـ به اعتقاد ملاصدرا، آیة شریفة «أو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَیرَ الّذی کُنّا نَعمَلُ» (أعراف: 53)،[1] از آرزوی اشقیا در روز قیامت برای بازگشت به دنیا ـ که آرزویی محال و ممتنع الوقوع است ـ حکایت میکند. اما از نظر او، دلیل محال بودن این امر آن است که خداوند متعال، چنین آرزویی را بر آنها حرام کرده است؛ زیرا چنین بازگشتی از مصادیق تکرار در فیض الهی و تعدّد در تجلّی اوست؛ و حال آنکه در فیض و تجلی خداوند، تکرار و تعدّد وجود ندارد (صدرالدین شیرازی، 1382: 278).
با توجّه به دلیلی که ملاصدرا در بطلان تناسخ، به معنای مشهور آن، اقامه کرده، میتوان دلیل وی را در محال بودن بازگشت به دنیا تبیین کرد. همان گونه که گفته شد، صدرالمتألّهین بازگشت به دنیا را تکرار در فیض الهی میداند. به اعتقاد وی، نفس انسان در آغاز حدوث، امری مادی و ساری در اجسام است و به وسیلة حرکت جوهری، به تدریج ارتقا مییابد. بنابراین، زمانی که نفس در یکی از مراتب و درجات خویش، فعلیّتی را کسب نمود، محال است که از آن مرتبه، به درجة پایینتر از خود، که به منزلة قوّة آن است، بازگردد (صدرالدین شیرازی، 1382: 277-278). بدین ترتیب میتوان چنین نتیجه گرفت که وقتی نفس، با پیمودن مراحل مختلف در مسیر استکمال، به مرحلة تجرّد تامّ رسید و بدن مادّی را ترک کرد، محال است که فعلیّتهای او به قوّه تبدیل شده و دوباره از این مراتب تنزّل کند و به بدن مادّی در این جهان تعلّق گیرد.
به نظر میرسد که تفسیر ملاصدرا از آیة شریفة فوق، کاملاً منطبق بر معنای ظاهری و سیاق آن است؛ و او در ارائه چنین تفسیر صحیح و متقنی، از مبانی فلسفی و حکمی خود در این باب بهره برده است. توضیح آنکه در این آیه، خداوند از افرادی که دین او را به بازی گرفته و زندگانی دنیا آنها را غافل و مغرور ساخته، چنین حکایت میکند که در روز قیامت، آنها آرزو میکنند که به دنیا بازگردند تا اعمال صالحی انجام دهند. چنانکه از فحوای آیة فوق میتوان دریافت، چنین امری حقیقتاً محال است؛ چرا که در آنجا راه بازگشتی وجود ندارد (مکارم شیرازی، 1374، ج6: 197؛ حقّی بروسوی، بیتا، ج3: 172؛ قشیری، بیتا، ج1: 539؛ مصطفوی، 1380، ج8: 377؛ حسینی همدانی، 1404، ج6: 356-357؛ کاشفی سبزواری، 1369: 331).
2ـ ملاصدرا در کنار آیة «أو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَیرَ الُّذی کُنّا نَعمَلُ»، آیة شریفة «یا لَیتَنی کُنتُ تُراباً» (نبأ: 40) را ذکر کرده است. بنابراین، تفسیر این آیه از دیدگاه او، بمانند آیة پیشین عبارت است از آرزوی محال و ممتنع الوقوع اشقیا در بازگشت به دنیا (صدرالدین شیرازی، 1382: 278). با توجّه به محال بودن بازگشت نفس از فعلیّت به قوّه، به نظر میرسد که وی، واژة «خاک» را در این آیه، ناظر به مراتب پایینتر نفس انسان، مثلاً مرتبة جمادی، در نظر گرفته و آیة فوق را به معنای استحالة تبدیل مرتبة انسانی نفس (فعل) به مراتب پایینتر آن (قوّه)، به کار برده است.
هر چند ظاهر آیة فوق دلالت آشکاری بر این معنا ندارد و چنین تفسیری از آن، دور از ذهن به نظر میرسد؛ اما قرینهای بر عدم انطباق آن با بیان ملاصدرا در دست نیست. توضیح مطلب آن است که واژة «لیت»، معمولاً در آرزوهای محال به کار میرود (قرشی، 1371، ج6: 222؛ مهیار، بیتا: 744)، و ظاهر و سیاق آیة فوق از آرزوی محال کفار در روز قیامت حکایت میکند، که معنای چنین آرزوی ممتنع الوقوعی، بازگشت انسان از وضعیت اخروی به شرایط و اوضاع دنیوی اوست. چنین معنایی، صرفاً از حیث جنبة غیر مادی وجود انسان، در تفسیر ملاصدرا بیان شده است.
3ـ صدرالمتألّهین معتقد است که نفس انسان، از حیث جنبة نفسانی خود، یعنی به لحاظ تعلّق به بدن، آتشی معنوی است که به مضمون آیات شریفة «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة : آتشِ افروختة خداست؛ [آتشى] که به دلها مىرسد» (همزه: 6-7)، خداوند آن را در وجود انسانها برافروخته و بر دلهای آنها مسلّط ساخته است (صدرالدین شیرازی، 1382: 238).
توضیح آنکه نفس، از آن حیث آتش است که برای عناصر و صورتها سوزاننده و آزار دهنده است و آنها را بر خلاف اقتضای طبعشان، از عالم مادّی و جسمانی به سوی جهانی دیگر حرکت میدهد و آمادة قبول فواید برتر و رستگاری عظیم میکند (مصلح، 1385: 228-229).
به اعتقاد صدرا، پس از آنکه نفس از مقام تعلّق به مادّه و جهان طبیعت فراتر رفت و در مراحل استکمال، به مقام روح و جهان عقلانی رسید، تبدیل به نور محض میشود که نه ظلمت است و نه ویژگی سوزانندگی دارد؛ و این در حالی است که همین نفس، هنگام انحطاط و تنزّل از عالم عقلانی به عالم طبیعت و ارتباط و تعلّق به بدن، طبق مضمون آیات «مُؤْصَدَةٌ * فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ : و [آتشى که] در ستونهایى دراز، آنان را در میان فرا مىگیرد» (همزه: 8-9)، نور آن به آتشی سوزان تبدیل میگردد (صدرالدین شیرازی،1382ش: 238).
به نظر میرسد برداشت و تأویل ملاصدرا از این آیات، با ظاهر و سیاق آنها تطابق و سازگاری ندارد. توضیح این مطلب آن است که آیات فوق، به گوشهای از عذابهای اخروی در روز قیامت اشاره میکنند. ابتدا از این عذاب به «نار الله» تعبیر میشود؛ که اضافة آتش به خداوند، اشاره است به عظمت و همیشگی بودن آن (فخرالدین رازی، 1420، ج32: 286؛ طبرسی، 1360، ج27: 271؛ مکارم شیرازی، 1374، ج27: 316؛ امین، 1361، ج15: 280). تعبیر «مؤقدة» دربارة این آتش، دلیل است بر فروزان بودن همیشگی آن (مکارم شیرازی، 1374، ج27: 316؛ طبرسی، 1360، ج27: 271). از ویژگیهای دیگر این آتش، انطباق، تسلّط و شرارة آن بر دلهاست و این همان چیزی است که آیات «الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة» و«إِنَّها عَلَیْهِم مُؤْصَدَةٌ» به آن اشاره دارند. و سرانجام ویژگی آخر این عذاب، همان است که با آیة «فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» به آن اشاره شده که معانی متعدّدی میتوان برای آن برشمرد که مطابق با ظاهر آن باشند؛ از جمله: ستونهایی که با آن، درهای جهنّم را بسته و محکم میکنند (مکارم شیرازی، 1374، ج27: 317؛ فخرالدین رازی، 1420، ج32: 287؛ میبدی، 1371، ج10: 611)؛ یا ستونها و چوبهای بلندی که از گردنشان با غل و زنجیر بسته شدهاند (آلوسی، 1415، ج15: 462؛ طبری، 1412، ج30: 191؛ سیوطی، 1404، ج6: 393)؛ یا آتش بر آنها احاطه کرده است، در حالی که آنان در میخهای آهنی داغ شده قرار دارند (فخرالدین رازی، 1420، ج32: 287؛ سیوطی، 1404، ج6: 393؛ نووی جاوی، 1417، ج2: 662)؛ و یا آنان بر ستونهای بلند بسته شدهاند (حقّی بروسوی، بیتا، ج10: 509؛ شبّر، 1407، ج6: 450؛ کاشفی سبزواری، 1369: 1376).
مخاطب این آیات افرادی هستند که در نتیجة اعمال سوء خود ـ که در آیات ابتدایی سوره به آنها اشاره شده ـ به چنین سرنوشتی دچار میشوند؛ در حالی که برداشت ملاصدرا از این آیات، به گونهای است که مراد از آتش را همان نفس انسان در مقام طبیعت و جنبة نفسانی آن معرفی میکند.[2]
2ـ «استدلال» به آیات برای اثبات مدّعا
ملاصدرا، به دلیل رسالت فلسفی خویش، همواره تلاش کرده است تا برای اثبات نظرات خود، براهین عقلانی اقامه کند. امّا در مواردی، ارائه دلایل نقلی را جایگزین دلایل عقلی ساخته است؛ به گونهای که غیر از آیات، دلیل دیگری در تأیید صحّت سخنان او به چشم نمیخورد. به نظر میرسد که در بحث نفس نیز بدین شیوه عمل کرده و در مواردی، برای اثبات مدعای خود از دلایل نقلی بهره برده است. در این بحث نیز چنانکه پیشتر بیان شد، گاه برداشت ملاصدرا از این آیات و کاربرد آنها در موارد خاصّ، با ظاهر و سیاق آیات سازگاری ندارد. به عنوان نمونه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1ـ ملاصدرا معتقد است که باطن انسان ـ که همان ذات و حقیقت اوست ـ به حکم حرکت جوهری در معرض تغییر مدام است و هر لحظه و آن به آن، از نوعی به نوع دیگر تبدیل میشود (صدرالدین شیرازی، 1382: 273). توضیح آنکه به اعتقاد او، نفس انسان به سبب تعلّق به عقل، جهت ثبات دارد؛ و به سبب تعلّق به هیولا، جهت تجدّد و تغییر دارد؛ لذا در عین حال که ذات او لحظه به لحظه تغییر میکند، امّا در همة این حالات یکی است (صدرالدین شیرازی، 1382: 273). به اعتقاد وی، تنها کسانی از این حقیقت آگاهاند که خداوند در این دنیا، پرده از دیدگان بصیرت آنها برداشته است؛ امّا همان گونه که آیة شریفة «بَل هُم فی لَبسٍ مِن خَلقٍ جدیدٍ» دلالت میکند، بیشتر انسانها از این حقیقت غافلاند (صدرالدین شیرازی، 1382: 273). به نظر میرسد که ملاصدرا برای اثبات مدّعای فوق، به این آیه استدلال کرده و برداشت وی از عبارت «خلق جدید» در این آیه، تنوّع در ذات انسان است. در نتیجه، طبق مضمون آیة فوق، بسیاری از مردم از تغییر آن به آن نفس انسانی آگاهی ندارند.
به نظر میرسد چنین برداشتی از آیة فوق، با ظاهر و سیاق آن مناسبت و سازگاری ندارد. توضیح آنکه آیة فوق، بخشی از آیة 15 سورة مبارکة ق است که کامل آن چنین است: «أفَعَیینا بِالخَلقِ الأوَّلِ بَل هُم فی لَبسٍ مِن خَلقٍ جَدیدٍ». خداوند در آیات قبلی، پس از آنکه اعتقاد کافران را مبنی بر اینکه پس از مرگ و تبدیل شدن به خاک، بازگشت و خلقت مجدّدی وجود ندارد، بیان میکند، آفرینش آسمان و زمین و آنچه را در آنهاست مطرح کرده و سپس میفرماید: «آیا ما از آفرینش اوّل درماندیم؟ بلکه آنان در آفرینش جدید تردید دارند». ظاهر آیه بر اساس قرائن دلالت دارد بر اینکه عبارت «خلق جدید»، به معنای جهان آخرت و آفرینش موجودات در آن جهان است (مکارم شیرازی، 1374، ج22: 241؛ طباطبایی، 1374، ج18: 516؛ طبرسی، 1360، ج23: 254؛ حقّی بروسوی، بیتا، ج9: 111). مراد از خلق جدید، تبدیل نشئة دنیا به نشئههاى دیگر است که نظامى غیر از نظام طبیعى حاکم بر دنیا بر آنها حاکم است؛ چرا که در نشئة اخرى ـ که همان خلق جدید است ـ دیگر مرگ و فنایى در کار نیست؛ تمامش زندگى و بقاء است (طباطبایی، 1374، ج18: 517).
بنابراین، چنانکه از سیاق آیات فوق میتوان دریافت، با اینکه هر دو آفرینش مثل یکدیگرند، منکران حقّ از خلقت مجدّد موجودات در روز قیامت و عالم آخرت در شکّ و تردید، و خطا و اشتباهاند و آن را امری محال میپندارند (مکارم شیرازی، 1374، ج22: 241؛ طباطبایی، 1374، ج18: 515-516)؛ در حالی که ملاصدرا عبارت مذکور را به تنوّع در ذات انسان تعبیر کرده و آیة فوق را ناظر بر غفلت بیشتر انسانها نسبت به این تنوّع دانسته است. این در حالی است که ملاصدرا در کتاب مفاتیح الغیب، عبارت «خلق جدید» را در آیة شریفة فوق به معاد و جهان آخرت تفسیر کرده و معتقد است که علّت شک و تردید غالب افراد در امر معاد، قصور آنها در شناخت مبدأ و آفرینش اولیة موجودات است (صدرالدین شیرازی، 1363: 987).[3]
2ـ صدرالمتألهین در بحثی با عنوان «فی أنّ الإنسان العقلی شیءٌ واحد مبسوط»، بیان کرده است که انسان عقلی، موجودی است که ذات کاملی داشته و در وجود کمالی خود، نیازی به بسط و تفکیک قوا و ترکیب اعضا ندارد. امّا هنگامی که از مقام عقلانی تنزّل یافته و به عالم جسمانی قدم میگذارد، دارای امتداد و تفصیل میشود و وجودش از وحدت به کثرت آمده و قوای نهفته در ذاتش، مثل قوّة حاسّه، غاذیه، متخیّله، ناطقه و ...، در مواضع گوناگونی قرار میگیرند، که به نظر میرسد برای رسیدن انسان به کمال نهایی خود، عمل واحدی را با درجات و مراتب خود در مقامات و مراتب گوناگونی انجام میدهند (صدرالدین شیرازی، 1382: 294-295). وی در ادامه گفته است: هر یک از این قوای نامبرده، برای حفظ و نگهداری صورتی که در آنها حاضر شده، قوّهای دارند و این حفظ و ضبط آنها در هر یک از این قوا، بر حسب حال و مناسب با ذات و نحوة عمل اوست؛ چنانکه در آیة شریفة «کُلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ و شَهیدٌ : هر کسى [مىآید در حالى که] با او سوق دهنده و گواهى دهندهاى است» (ق: 21)، بدان اشاره شده است (صدرالدین شیرازی، 1382: 295).
چنانکه از مطالب بیان شده به دست میآید، به نظر میرسد ملاصدرا برای اثبات این سخن که هر یک از قوای نفسانی، قوّهای دارند که مسئولیّت حفظ صورتهای حاضر در آن قوا و ضبط آنها را بر عهده دارد، به آیة «کُلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ و شَهیدٌ» استدلال کرده است؛ اما ظاهراً برداشت ایشان از آیة فوق با ظاهر و سیاق آن مناسبت و سازگاری ندارد. توضیح این مطلب آن است که این آیة شریفه، وضعیّت انسانها را در روز قیامت و هنگام ورود به محشر ترسیم کرده و بیان میکند که در آن روز، هر انسانی وارد عرصة محشر میشود، در حالی که «سائق» و «شهید» او را همراهی میکنند. ظاهر آیه بر اساس قرائن بر این معنا دلالت میکند که آنها دو فرشتهاند که به همراه هر شخصی وارد محشر میشوند و یکی او را به سوی دادگاه الهی سوق میدهد و دیگری بر اعمال او گواهی و شهادت میدهد (مکارم شیرازی، 1374، ج22: 258-259؛ طباطبایی، 1374، ج18: 523؛ طوسی، بیتا، ج9: 365؛ طبرسی، 1360، ج23: 265؛ آلوسی، 1415، ج13: 334).
صدرا، در کتاب اسرار الآیات گفته است که آیة شریفة فوق، به دستهای از ملائکة کارگزار در زمین ـ که خود از پایینترین موجودات عالم ملکوت هستند ـ اشاره میکند که وظیفة آنها ثبت اعمال بندگان است و کلمة «سائق»، ناظر به ثبت اعمال؛ و واژه «شهید»، ناظر به ثبت اعتقادات است (صدرالدین شیرازی، 1385: 25). گرچه وی در اینجا، از روز قیامت و همراهی انسانها توسط این ملائکه در آن روز سخنی به میان نیاورده؛ اما با حمل آن بر قوای نفسانی سازگاری ندارد.[4]
3ـ «استشهاد» به آیات در تأیید مباحث
صدرالمتألهین، در مواضع متعدّدی از مبحث نفس، پس از آنکه با نگرش خاص فلسفی ـ عرفانی خود به تبیین دیدگاهش در باب مسائل فلسفی پرداخته، در تأیید آن نظرات، به شواهدی از قبیل روایاتی از بزرگان دین، سخنان بزرگان حکمت و فلسفه و مهمتر از همه، آیات شریفة قرآن استشهاد کرده است. با نگاهی به مبحث نفس در کتاب الشّواهد الربوبیة درمییابیم که تعداد این آیات بسیار زیاد است. در این مباحث، غالباً استدلال صدرالمتألهین به دلایل عقلی است، نه دلایل نقلی (قرآنی)؛ اما از آنجا که وی حکیمی مسلمان است، از شواهد قرآنی نیز غفلت نکرده است؛ گرچه در مواردی، به کارگیری این آیات در آن مواضع، با ظاهر و سیاق آیات تطابق و سازگاری ندارد. به طور نمونه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1ـ ملاصدرا، در تأیید شرافت افلاک، به آیة شریفة «الرحمنُ عَلی العرشِ استَوَی» (طه: 5) استشهاد کرده است. توضیح این سخن آن است که وی، اجرام سماوی را دارای فضل و شرافتی دانسته که سایر اجرام از آن بیبهرهاند؛ و در تعلیل این مطلب گفته است:
«و اگر در عالم سماوات، فضل و شرافتی که در سایر اجرام وجود ندارد، نبود، هیچ گاه بر زبان بیشتر اقوام و ملل، جملة «إنّ الله علی السماء» جاری نشده؛ و به هنگام دعا، دستها به سوی آسمان دراز نمیشدند؛ و آیة شریفة «الرحمنُ عَلی العرشِ استَوَی» نازل نمیگشت» (صدرالدین شیرازی، 1382: 283).
این برداشت ملاصدرا، با سیاق آیه و تفسیر آن تطابق ندارد؛ زیرا اولاً: آیة فوق جملهای استینافی و آغاز سیاق دیگری است که در آن، مسئلة توحید ـ که غرض نهایی دعوت انبیاء است ـ بیان گردیده و سه آیة بعد، یعنی تا جملة «لهُ الأسماءُ الحُسنَی»، به آن اختصاص یافته است (طباطبایی، 1374، ج14: 166). به عبارت دیگر، این آیه استیناف از تذکّر است و خداوند را به چند صفت معرفی میکند که نخستین صفت او، استواء بر عرش است (امین، 1361، ج8: 159)؛ حال آنکه ملاصدرا، این آیه را مرتبط به شرافت و برتری افلاک دانسته، نه مبحث توحید.
ثانیاً: واژة «عرش» در معانی متعدّدی به کار میرود؛ از جمله: چیزی که دارای سقف است؛ و گاهی خود سقف؛ تخت بلند، نظیر تخت پادشاهان؛ داربستهایی که برای بر پا نگهداشتن بعضی از درختان بر پا میکنند؛ و نیز کنایه از قدرت است (راغب اصفهانی، 1412: 558؛ قرشی، 1371، ج4: 316؛ مکارم شیرازی، 1374، ج6: 204). همچنین عبارت «عرش خدا»، اگر به صورت تنها بیان شود، به معنای مجموعهای از جهان هستی است؛ و اگر در مقابل «کرسی» ـ که به معنای تخت پایهکوتاه بوده و ممکن است کنایه از جهان مادّه باشد، قرار گیرد، در این صورت کنایه از جهان مافوق مادّه، یعنی عالم ارواح و فرشتگان، است (مکارم شیرازی، 1374، ج2: 273؛ همان، ج13: 160). بنابراین، نمیتوان معنای «عرش خداوند» را بر افلاک و اجرام سماوی منطبق نمود.
ثالثاً: با توجّه به مطالب پیشین، استواء خداوند بر عرش، کنایه از تسلّط او و احاطة کامل بر مُلک و امر او نسبت به جهان هستی و تعلّق ارادة او بر ایجاد و تدبیر آنهاست (طباطبایی، 1374، ج8: 187؛ مکارم شیرازی، 1374، ج13: 160؛ حقّی بروسوی، بیتا، ج5: 363؛ امین، 1361، ج8: 158؛ ابنعجیبه، 1419، ج3: 373). و یا مراد از آن، قرب و نزدیکی به خداوند است که در این صورت، معنای آیة آن است که چیزی نزدیکتر از عرش به خداوند نیست (قمی، 1367، ج2: 59؛ شبّر، 1407، ج4: 141). لذا آیة فوق نمیتواند بیان کنندة شرافت و برتری عالم افلاک باشد. نیز چنانکه علاّمة طباطبایی بیان کرده، چنین برداشتهایی را نمیتوان تفسیر و فهم آیات قرآن نامید؛ بلکه آنها در حقیقت، تحمیل قواعد هیأت بطلمیوسی بر قرآن کریم هستند (طباطبایی، 1374، ج8: 192-193).
2ـ ملاصدرا معتقد است که نفس فلک، از حیث نشئة حیوانی خویش، یعنی از حیث زنده و حیّ بودن، دو وجه دارد که یک وجه آن به سوی عالم قدس در حال حرکت است، و وجه دیگر آن به سوی طبیعت فلک حرکت میکند و فیوضاتی را که از عالم قدس دریافت نموده، در طبیعت فلک جاری و ساری میسازد. وی آیات «عَلی سُرُرٍ مَوضُونَةٍ * مُتَّکِئینَ عَلَیها مُتقابِلینَ * یَطوفُ عَلَیهِم وِلدانٌ مُخَلَّدونَ * بأکواب ٍوَ أباریقَ وَ کَأسٍ مِن مَعینٍ : بر تختهایى جواهرنشان، که روبهروى هم بر آنها تکیه دادهاند. بر گِردشان پسرانى جاودان [به خدمت] مىگردند، با جامها و آبریزها و پیالهاى از بادة ناب روان» (واقعه: 15-18) را به عنوان شاهدی در تأیید وجه دوم نشئة حیوانی فلک بیان کرده است (صدرالدین شیرازی، 1382: 284).
به نظر میرسد چنین برداشتی، با ظاهر و سیاق این آیات ناسازگار است؛ زیرا اولاً: آیات فوق به ذکر برخی از نعمتهای گروهی از بهشتیان به نام مقرّبان پرداختهاند و حال آنکه از نظر ملاصدرا، پارهای از ویژگیهای نفس فلک را بیان میکنند.
ثانیاً: در مفردات این آیات، قرینهای برای تطبیق با بیان ملاصدرا (حتی به عنوان باطن آیات) وجود ندارد. به عنوان مثال، مراد از عبارت «عَلی سُرُرٍ موضُونَةٍ» آن است که مقرّبان، بر تختهایی تکیه کردهاند که کاملاً در کنار هم قرار گرفته و به هم پیوستهاند و یا دارای بافتی مخصوص هستند (مکارم شیرازی، 1374، ج23: 210-211)؛ اما ظاهراً برداشت ملاصدرا از این آیه آن است که نفوس کلّی، مدبّر طبیعت افلاک هستند و طبیعت افلاک برای آنها، به منزلة تختهایی است که آنها را برای تصوّرات، ادراکات و شوقشان برای رسیدن به مرتبة عقلی و شبیه شدن به عقول کلّی آماده میکنند (مصلح، 1385: 280).
همچنین، مراد از عبارت «ولدانٌ مخلدون»، خدمتگزارانی است که در حال خدمت به مقربان هستند و محتمل است که این افراد، پسران بهشتی باشند که در آنجا آفریده میشوند (طباطبایی، 1374، ج19: 209؛ امین، 1361، ج12: 74؛ میبدی، 1371، ج9: 445)؛ و یا کودکان انسانها (آلوسی، 1415، ج14: 136؛ شبّر، 1407، ج6: 141؛ طبری، 1412، ج27: 100؛ سیوطی، 1404، ج6: 155)؛ و یا تنها کودکان کفّار باشند (آلوسی، 1415، ج14: 136؛ فخرالدین رازی، 1420، ج29: 393)، که با جامهایی از نوشیدنیهای بهشتی از مقرّبان بهشت پذیرایی میکنند، و نیز محتمل است که مقصود، قوای روحانی مقرّبان و یا موجوداتی از ملکوت آسمان باشد که با شراب ارادت، معرفت، محبّت، عشق، ذوق، حکمت و علوم از آنها پذیرایی میکنند (ابنعربی، 1422، ج2: 311)؛ و یا فرزندانی روحانی که دارای نفوس مجرّد بوده و با انوار قدسی به آنها نور بخشیده و آنها را از اشراقات عقلانیشان بهرهمند میکنند (صدرالدین شیرازی، 1366، ج7: 30). همة این احتمالات، و از جمله تعبیر به کار رفته در تفسیر ملاصدرا، ناظر به جهان آخرت هستند؛ اما به اعتقاد ملاصدرا در بحث نفس کتاب الشواهد الربوبیة، منظور از عبارت «وِلدانٌ مُخَلّدونٌ»، ستارههای مستقر در طبیعت افلاک و یا سیّارههای پیرامون آنها هستند؛ و مراد از «أَکوابٍ وَ أباریقَ»، اشراقات آنها و فوایدی است که بر وجود و نظامات آنها مترتّب است (مصلح، 1385: 280)، که نکاتی ناظر به این جهان هستند، نه جهان آخرت. لذا برداشت وی، حتی با تفسیر او در کتاب تفسیرش نیز سازگاری ندارد.
3ـ ملاصدرا در تأیید این ادعا که معادِ نفوسی که به مرتبة عقل بالفعل نرسیدهاند، در عالمی بین عالم عقلانی و عالم محسوسات است، به آیة شریفة «وَ أنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانوا یَعلَمونَ» (عنکبوت: 64) استشهاد کرده است.
توضیح مطلب آن است که به باور وی، نفوسی که به مرتبة عقل بالفعل نرسیدهاند، نفوسی متوسّط بین فرشتگان و حیوانات لحمی فاقد ادراک و شعورند. این نفوس، پس از فنای بدن، باقی میمانند و معاد و بازگشتشان در عالمی بین عالم عقلانی و جهان محسوسات است (صدرالدین شیرازی، 1382: 267-270). وی، برای اثبات این مطلب، برهانی اقامه کرده (صدرالدین شیرازی، 1382: 268-269) و پس از آن، در تکمیل نظر خود بیان کرده است که این نفوس متوسّط، هر چند پس از مفارقت از بدن، مجرّد از این بدن دنیوی هستند؛ امّا در عالم برزخ و مثالی، متعلّق به بدنهای مثالی اخرویاند. بنابراین، با مرتبة حیوانی در جهان برزخ باقی میمانند و به پاداش یا کیفر اعمال خود میرسند (صدرالدین شیرازی، 1382: 270). پس از اقامة برهان عقلی، صدرا در تأیید نظر خود، به آیة شریفة «وَ أنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانوا یَعلَمونَ» استشهاد کرده است (صدرالدین شیرازی، 1382: 270).
به نظر میرسد برداشت صدرا از عبارات «الحَیَوان» و «الدّار الآخرة» در این آیه، به ترتیب مرتبة حیوانیِ نفس انسان، و جهان برزخ مثالی است؛ و لذا از نظر او، معنای آیة فوق آن است که جهان برزخ مثالی، معاد نفوسی است که در مرتبة حیوانی هستند.
برداشت ملاصدرا از این آیه، با ظاهر و سیاق آن مطابق نیست. توضیح این مطلب آن است که آیة فوق بخشی از آیة 64 سورة مبارکة عنکبوت است که کامل آن چنین میباشد: «وَ ما هَذِهِ الحَیوةُ الدنیا إلاّ لَهوٌ و لَعِبٌ وَ إنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ لَو کانوا یَعلَمونَ». معنای آیه چنین است که این زندگى دنیا، جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است، اگر مىدانستند.
واژة «حَیَوان» از مادّة «حیی» گرفته شده و به حیات ثابت و پایداری که مرگ و فنا ندارد اطلاق میشود (راغب اصفهانی، 1412: 269؛ قرشی، 1371، ج2: 213؛ مصطفوی، 1360، ج2: 235). مراد از عبارت «لهی الحیوان» نیز همین معناست (راغب اصفهانی، 1412: 269). بنابراین، ظاهر آیة فوق بر اساس قرائنی شامل معنای مفردات و سیاق آیه که در مقام مقایسة دنیا و آخرت است، بر این معنا دلالت میکند که زندگی حقیقی، باقی و دائمی که مرگ و زوال و نیستی در آن راه ندارد و آمیخته با رنج و درد نیست، زندگی اخروی است و زندگی دنیا ـ که در صدر آیه به آن اشاره شده ـ در مقابل آن، تنها بازیچه است (طباطبایی، 1374، ج16: 224-225؛ مکارم شیرازی، 1374، ج16: 34؛ امین، 1361، ج10: 65).
ملاصدرا، در برخی از کتب تفسیری خویش، در مواضع متعددی به آیة فوق اشاره کرده است. برداشتهای او از این آیه به شرح ذیل است: 1) جهان آخرت سرای علم و ادراک بوده و حیثیت وجودیاش، حیثیت معرفت و شناخت است (صدرالدین شیرازی، 1363: 1032و999؛ همو، 1385: 113و175)؛ 2) کمالات موجود در دنیا، به نحو برتر و کاملتری در جهان آخرت، که از نواقص این جهان مبرّاست، وجود دارد (صدرالدین شیرازی، 1363: 712)؛ 3) این جهان و هر چه در آن است فنا پذیر بوده و آنچه نزد خداست باقی است (صدرالدین شیرازی، 1363: 737)؛ 4) در روز قیامت، همة جهان در وجود او فانی میشوند (صدرالدین شیرازی، 1385: 99). اما به نظر میرسد که برداشت مورد بحث، با هیچ یک از برداشتهای فوق سازگاری ندارد.
4ـ ملاصدرا، نفس انسانی را در آغاز فطرتش، در مقایسه با عالم مادّی و جسمانی، در منتهای کمال حسّی دانسته و بر این باور است که ابتدای کمال عقلانی همین نفس، در عالم مجرّدات است (صدرالدین شیرازی، 1382: 244). به عبارت دیگر، از نظر او، نفس انسان مجمع البحرین است؛ یعنی عالم جسمانی و عالم روحانی در او جمعاند (صدرالدین شیرازی، 1382: 245).
توضیح مطلب آنکه از نظر ملاصدرا، هنگامی که نفس انسان در مراتب حسّی و خیالی است و قوّة عاقله او به مرتبة عقل بالفعل نرسیده و تحت تأثیر بدن مادّی قرار دارد، همة ادراکات او از جنس حسّ یا تخیّل است و نسبت به ادراکات عقلی، در حالت بالقوّه قرار دارد؛ و قوّة هر کمال عقلانی محسوب میشود. همین نفس، به لحاظ کمالات حسّی، در بالاترین درجات بوده و صورت هر قوّه و جهت فعلیّت و کمال آن است؛ به گونهای که در مراتب حسّی، مرتبهای فراتر از مرتبة حسّی نفس انسان متصوّر نیست (صدرالدین شیرازی، 1382: 243-245).
ملاصدرا، در تأیید سخن خود، به آیة شریفة «فَضُرِبَ بَینَهُم بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطنُهُ فیهِ الرَّحمَةُ وَ ظاهِرُهُ مَن قِبَلِهِ العَذابُ : آنگاه میان آنها دیوارى زده مىشود که آن را دروازهاى است؛ باطنش رحمت است و ظاهرش رو به عذاب دارد» (حدید: 13) استشهاد کرده و معتقد است که این آیه، به این ویژگی نفس اشاره دارد (صدرالدین شیرازی، 1382: 244). مطلبی که از استشهاد ملاصدرا به این آیه میتوان دریافت، چنین است که بین عالم جسمانی و عالم روحانی، حائل و مانعی وجود دارد که به منزلة دیواری است که دری دارد و آن در، نفس انسان است که دری از درهای الهی میباشد. باطن این دیوار، عالم روحانی است که نفس در ابتدای کمالات عقلی آن قرار دارد؛ امّا خارج از این دیوار، عالم جسمانی قرار دارد که نفس در آخرین و بالاترین درجات و مراتب کمالات حسّی آن خواهد بود.
به نظر میرسد چنین برداشتی از سوی ملاصدرا، با سیاق آیه که از گفتوگوی مؤمنان و منافقان در روز قیامت و ایجاد حجاب و حائلی بین ایشان و نیز رستگاری ابدی اهل بهشت و عذاب همیشگی اهل جهنم حکایت میکند، تطابق و سازگاری ندارد. علاوه بر آن، در مفردات این آیه، قرینهای برای تطبیق با بیان ملاصدرا ـ حتی به عنوان معنای باطنی آیه ـ وجود ندارد. به عنوان مثال، برای واژة «سور» در این آیه، میتوان معانی متعددی برشمرد که مطابق با ظاهر و سیاق آیه باشند؛ از جمله: اعراف،[5] کوه، و یا دیواری که اعراف بر آن ایستادهاند و بر بهشتیان و جهنّمیان اشراف دارند (طباطبایی، 1374، ج19: 275؛ قشیری، بیتا، ج3: 538؛ میبدی، 1371، ج9: 483)، مانع و حائل بین بهشت و جهنم (حقّی بروسوی، بیتا، ج9: 361)، حجابی بین مؤمنان و منافقان که منافقان را از مشاهدة مؤمنان محروم میگرداند (فخرالدین رازی، 1420، ج29: 458؛ شبّر، 1407، ج6: 160؛ نیشابوری، 1416، ج6: 255). همچنین این واژه، تمثیل و تجسّمی از ایمان و اعتقادات انسانها در دنیاست و با وضعیّتی که ایمان در دنیا دارد مناسب میباشد. به عبارت دیگر، ایمان در دنیا، مانند «سور» در آخرت برای مؤمنان وسیلة رحمت و آرامش؛ و برای منافقان مایة عذاب و نفرت است (طباطبایی، 1374، ج19: 276؛ مکارم شیرازی، 1374، ج23: 332).
ملاصدرا، در کتاب تفسیری خویش، مطابق با معنای ظاهری و سیاق این آیة شریفه، آن را ناظر به روز قیامت دانسته و معتقد است که مراد از واژة «سور» در این آیه، مانع و حائل بین بهشت و جهنّم است (صدرالدین شیرازی، 1366، ج6: 200)؛ و نیز مثالی برای صورت شریعت است که ظاهرش حصار و دژی است که انسان را از مقاصد و اعمال و عقاید باطل و از وسوسههای گمراهان و شیاطین در امان نگاه میدارد و باطن آن، اسرار حقّ و انوار محض است که به وسیلة آن، انسان در جوار رحمت الهی جای میگیرد و هر کسی به ظاهر آن بنگرد، بدون آنکه در بواطن و اهداف آن نظر کند، آن را صرفاً عذابی دردناک و سرشار از رنج و سختی میبیند و در مقابل، اگر در اسرار و بواطن آن دقّت و توجّه نماید، آن را رحمت و شفقتی الهی مییابد (صدرالدین شیرازی، 1366، ج6: 205-206). لذا برداشت ملاصدرا از این آیه در مبحث نفس کتاب الشواهد الربوبیة، با تفسیر خود او در کتاب تفسیرش نیز مطابقت ندارد.[6]
4ـ به کارگیری ضمنی آیات (ترصیع)
علاوه بر موارد مورد اشاره، در مبحث نفس کتاب الشواهد الربوبیة آیات دیگری نیز مشاهده میشوند که ظاهراً کاربرد آنها به منظور مرصّع کردن کلام و زینت دادن به آن بوده است. لذا واکاوی درستی یا نادرستی کاربرد این آیات وجهی ندارد و به همین دلیل، تنها به ذکر چند موارد از این آیات بسنده میکنیم.
1ـ ملاصدرا، در مبحثی پیرامون نفس فلکی، در مقام مقایسة اجرام عنصری با اجرام فلکی، بیان کرده است که اجرام عنصری، به علّت تضادّ عناصر، صور و غواشی طبیعی خود، تنها در سایة فیض متعلّق به اجرام فلکی، از وجود بهرهمند میشوند و این فیض، همان طبیعت سیّال و متجدّد است که به حکم حرکت جوهری، دائماً در معرض تغییر و تجدّد است (صدرالدین شیرازی، 1382: 283). به اعتقاد او، هر مقدار که این اجرام از تضادّ رهایی یابند، شایستة قبول فیض بیشتری شده و مراتب وجود را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارند، تا اینکه به مغز و لباب عالم عنصری که مانند درختی است که اصل آن ثابت و فرع آن در آسمان است میرسند؛ و هنگامی که به مرتبة عقل بالفعل رسیدند، به عقل کلّی متّصل میشوند (صدرالدین شیرازی، 1382: 283).
در ضمن بیان مطالب فوق، ملاصدرا عبارت «کَشَجَرَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء» را آورده که از آیة «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء» (ابراهیم: 24) اقتباس شده است.
2ـ صدرا، در بحث اتّحاد عقل و معقول، بیان کرده است که صُوَر علمی متّحد با نفس، مانند سرمایههای مالی چون طلا، نقره، چهارپایان و زمینهای زراعی نیستند؛ چرا که آنها همه، متاع زندگی دنیا و دارای وجود مادّی و اوضاع جسمانی هستند و بین آنها، تنها نسبت وضعی وجود دارد (صدرالدین شیرازی، 1382: 289).
در این بحث، او عبارت «مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا» را که بخشی از آیة 14 سورة مبارکة آل عمران است، آورده است.
3ـ ملاصدرا، در بحث پیرامون موانع ادراک صور علمی، چنین گفته است که اگر موانع و حجابهایی که در این بحث بیان شده و نیز حجابهای بالاتر و بزرگتر، از جمله توجّه به غیر خدا و توجّه به صور موهومات فریبنده، نفس انسان را از ادراک علوم و معارف باز ندارند، نفس صلاحیّت و توانایی شناخت حقایق همة موجودات را داشته و همة صور عوالم ملک و ملکوت در او تجلی مییابند و در ذات خود، بهشتی را میبیند که به مضمون آیة «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض» (آل عمران: 133)، وسعتی به اندازه آسمانها و زمین دارد (صدرالدین شیرازی، 1382: 302).
نتیجهگیری
ملاصدرا، در بخش نفس کتاب الشواهد الربوبیة، همچون بخشهای دیگر، آیات قرآن را به اشکال مختلف و برای اغراض گوناگون به کار برده است. در ارزیابی درستی یا نادرستی کاربرد آیات در مواضع مختلف، نتیجة بدست آمده آن است که در موارد بسیاری، فهم و برداشت ملاصدرا از این آیات، با معنای ظاهری و سیاق آنها تطابق و سازگاری ندارد و تنها در مواردی اندک، چنین انطباق و ارتباطی به چشم میخورد، که در این موارد نیز وی، به کمک اندیشههای فلسفی خود، فهم و برداشت صحیح و متقنی از آن آیات ارائه داده است.
پینوشتها:
چکیده:
«ذهن» کلمهای است که در آثار ملاصدرا تعریف شده و کاربرد زیادی نیز داشته است. از بررسی و مطالعة آثار صدرالمتألهین و تحلیل کاربردهای گوناگون این واژه؛ و نیز با توجّه به تعریف مستقیم آن، ربط و نسبت ذهن با مغز، نفس و قوای ادراکی به دست میآید. ذهن، حیث استعدادی دارد و قابل شدّت و ضعف است؛ و تأثیرات مستقیم و بیواسطهای بر خلق اموری در طبیعت، نفوس، انفعالات، بدن و عوالم دیگر دارد. ذهن، حیطة ادراکی نفس ناطقه است که حالت اشتدادی داشته و قابل شدّت و ضعف است. این حیطه، که مرتبط با ماده است، علاوه بر تأثیرات باواسطهای که بر خارج دارد، خلاقیتهای بیواسطهای نیز در خارج از خود، یعنی طبیعت، اذهان دیگران، بدن، سایر ساحتهای نفس و عوالم دیگر دارد.
کلیدواژهها: ذهن، نفس، ادراک، تأثیر، ملاصدرا.
ذهن و تأثیرات بیواسطة آن از نظر ملاصدرا Mind and its Direct Influence in Mulla sadra’s View
تاریخ دریافت: 21/2/1392 تاریخ پذیرش: 12/06/1392 |
[1]- البته ملاصدرا، به جای کلمه «أو» در ابتدای عبارت، عبارت «یا لیتنا» را آورده است.
[2]- موارد دیگری از این دسته آیات، عبارتاند از:
[3]- اصل عبارت صدرا چنین است: «و أنت لو عرفت حال المبدأ یمکنک أن تعرف حال المعاد؛ و أکثر من کان شاکّاً فی أمر المعاد متوقّفاً ذهنه فی باب معرفته، فذلک لأجل قصور معرفته بأحوال المبدأ، کما قال عزّوجلّ: «أفعیینا بالخلق الأول بل هم فی لَبس من خلقٍ جدیدٍ»» (صدرالدین شیرازی، 1386، ج2: 989).
[4]- موارد دیگری از این کاربرد عبارتاند از:
[5]- قرآن کریم، در آیات 46 و 48 سورة اعراف، دربارة این افراد صحبت کرده است.
[6]- موارد متعدّد دیگری از این کاربرد وجود دارد که برخی از آنها عبارتاند از: آیاتی که ملاصدرا در بحث تناسخ طرح کرده است؛ اسراء: 97؛ تکویر: 5؛ نور: 24؛ فصّلت: 21؛ یس: 65؛ مائده: 60؛ اعراف: 166 (نک: صدرالدین شیرازی، 1382: 276-277)؛ و آیاتی که وی، در بحث تجرّد نفس ناطقه ذکر کرده است؛ حجر: 29؛ نساء: 171؛ مؤمنون: 14؛ یس: 36؛ فاطر: 10؛ تین: 4؛ فجر: 28-27 (نک: صدرالدین شیرازی، 1382: 259-260).